مالک گرده قبل از یحیی بیک گرده
تقدیم به رضا قلی خان اسرافیلی گرده که اسد خان جد هر دو تایمان است
اسد خان مهرانی ویلکیج پدر یحیی بیک گرده مالک دهستان گرده بود
سرگذشت تلخ اسد خان و از دست دادن املاک در دهستان گرده و در اُجارود
اطمینان دارم همشهری های گرده داستان اسد خان و خشیل را از پدر بزرگ و یا از مادر بزرگ ها شنیده اند.
اسد خان در شروان متولد شده بود پدرش محمد علی خان شروان، مادرش دختر پناه علی خان قره باغ و شوشه بود. اسد خان پس از قتل پدرش در شروان به ویلکیج سر زمین اجدادش مهاجرت کرد. داستان اسد خان را از حاجی قد بولی امین جان شنیدم.
ملاقات من با حاجی قد بولی تصادفی بود.
یک روز در تابستان با همسرم کریستا بنا به دعوت میر فاضل عنبران، در راه امین جان قدم زنان در نزدیک کوه تنگ (تنگ داغی) به باغ بسیار زیبا وارد شدیم. باغ پر از درختان زرد آلو بود. درختان انواع زرد آلوی گوناگون داشتند. روی چمن باغ پر از زرد آلو بود. ما چند تا از زرد آلو ها بر داشته و در حال قدم زنان در حرکت بودیم. متوجه پیر مردی شدیم که بیل در دست بطرف ما آهسته در حرکت بود. همسرم پیشنهاد کرد که از باغ بیرون برویم؛ مثل اینک باغ بان از ما نا راضی است. در جواب گفتم بر عکس مردم امین جان و عنبران بسیار مهمان دوست هستند. آن مرد سالخورده با چهر بشّاش و دوست داشتنی حاجی قد بولی امین جان بود. حاجی با صدای ملایم و نرم، به ما گفت میوه های افتاده در روی چمن خوب نیستند به بنشینید از درخت برای تان به چینم. مثل مرد جوان از درخت به بالا رفته و قیسی های بسیار شیرین چیده و بطرف ما آمد. میوه ها را در دستمالی گذاشته، نگاهی به من کرده، بید رنگ مرا بغل کرد و بوسید مثل اینکه من پسرش بودم وسال ها مرا ندیده بود و از صفر طول و دراز آمده ام . به صورتم نگاه کرده، گفت از چشمانت می شناسم! نوه صاحب خانم هستی! اکثر این قیسی ها را از درختان باغ بدل بیک آورده ایم. این باغ را با چند قطعه زمین از بدل بیک خریده ایم. ما فامیل هستیم. بعد کُت اش را در آورده، به همسرم گفت بشین، رو به من کرده و گفت من داستانی از جد تو میگویم. به همسرت ترجمه کن. داستان ایشان را آن طوری که به من گفته نقل می کنم.
از زبان حاجی قد بولی مرحوم:
جد من با برادرش از شروان با اسد خان و پسرش یحیی بیک به امین جان آمدند. کار دو برادر این بود که در جلوی فرغون ها ( درشکه ها ) می رفتند و با بیل چاله ها را پر می کردند تا درشکه ها با راحتی عبور کنند. در شروان اسد خان پوست گوساله گاو میش که پر از طلا و سکه های طلا بود خالی کرد و طلا ها را ذوب کرده بصورت ورقه در آوردند. زنها تمام شب بیدار مانده ورقه های طلا را با سکه ها در لابلای لحاف ها دوختند. بالش های بچه ها را با سکه های طلا پر کردند و در طول راه به نمین آن بالش ها را در زیر سر بچه ها می گذاشتند. ما جمعاً 58 خانواده با اسد خان از شروان به آستارا رسیدیم. در آستارا اسد خان از همه تشکر کرده و از بالش ها سکه های طلا به همه داد و گفت همه شما آزاد هستید هر جا دلتان خواست بروید و یا دوست دارید با من به ویلکیج بیاید. خیلی از همراهان در آستارا جدا شده به اردبیل و جا های دیگر رفتند. و خیلی از آن ها سرمایه دار شدند و به آنها چرون یا چروان می گفتند ( شروان اشتباهی) پسر یکی از همراهان اسد خان در اردبیل جزو ثروتمند ترین تاجر اردبیل بود. و اسم آن تاجر را حاجی شروانی می گفتند. حاجی شروانی در زمان قحط سالی اردبیل انبار غله را باز کرده و به نانوایی ها آرد مجانی داد تا مردم گرسنه اردبیل را نان بدهند. در اردبیل خیابانی هست بنام خیابان حاجی شروانی. ولی ما ( جد قد بولی) فامیل اسد خان بودیم و با اسد خان به نمین و امین جان آمدیم.من جد تو بدل بیک را دیده ام. پدر من هر جمعه به دیدن قبر بدل بیک می رفت. بدل بیک مرد قد بلند و بسیار رشید بود. در قبرستان گرده بزرگترین قبر، قبر بدل بیک است. ما فامیل هستیم و این باغ مال شما است.
ا سرگذشت اسد خان از خانواده خود من:
وقتی که اسد خان با همراهان به آستارا رسید، فامیل ها، پسر عمو ها و عموهای اسد از آمد ن او با خبر شده و شایعه براه انداختند که محمد علی خان وارثی نداشت. و این مدعی فامیل نیست. دلیل این بود که نمیخواستند املاک یحیی خان را به اسد خان بدهند.
( حاصل ثروت جنگ وارث است رحمت بر آن کس که مُرد و کفن نداشت )
در میان خیلی از خانوادهها معمولاً در باره تقسیم اموال بین وارث اختلاف بوده و هنوز هم جریان دارد.
جد اسد خان پدر یحیی خان ویلکیج (نه یحیی بیک گرده) میکائیل خان 103 سال داشت مالک 73 دهات در ویلکیج و اوجا رود بود و از آمدن اسد خان با خبر شده و میخواست سئوالاتی از مدعی وارث یحیی خان به پرسد، با اسب به دیدن اسد خان به آستارا رفت.
در لحظه دیدن اسد خان، گفت : ( این مرد جوان را که با چشمهای فرسوده ام می بینم خیال میکنم جوانی خودم را 80 سال پیش در آینه تماشا می کنم. لعنت بر آنهاییکه گویند این مرد بیگانه است ) اسد خان را با همراهان به نمین آورد. اسد خان پس از مرگ یحیی خان مالک دهات در اوجا رود و در ویلکیج شد. گرده هم یکی از دهات اسد خان بود ولی بعلت ویرانی از نظر افتاده بود.
پس از عهد نامه ننگین گلستان ( امیدوارم همه خوانندگان عزیز متن عهد نامه گلستان را خوانده باشند . آنهاییکه تا خال این عهد نامه شرم آور را نخوانده اند اگر خواستند من می فرستم ) سر نوشت اسد خان بکلی عوض شد. میر کاظم خان که پدرش میر حسن خان ( مشهور به تا لش خان) من میر حسن خان را ملقب به تالش خان می نویسم ، بنا به نوشته مورخ لنکران، برادگاهی، میر حسن را خان لنکران نوشته است . میر کاظم خان و اقوام میر کاظم خان با تعدادی از خان های آذر بایجان املا ک خود را از دست دادند و به ایران آمدند. عباس میرزا ولیعهد قاجار که پدر زن میر کاظم بود از خوانین ویلکیج در خواست کرد که نصف دهات خود را تحویل دولت نمایند تا خان های مهاجر از روسیه و میر کاظم خان و اقوامش، املاک مزبور را تصاحب کنند. ولی خانهای ویلکیج این امر غیر شرعی و غیر قانونی را قبول نه کردند. فتحعلی شاه این امر را یاغی گری و تمرّد به فرمان ولیعهد قاجار دانسته و دستور داد که خان های ویلکیج هر چی زودتر بدون چون و چرا خودشان را در تبریز به ولیعهد معرفی کنند. باز خانهای ویلکیج این فرمان را سرپیچی کردند.
( نا گفته نماند: عباسقلی خان تالش جد شاه پلنگ خان. اسد خان و کلب حسین خان مالک تمامی تالش و ویلکیج بود).
فتحعلی شاه که در ظلم و ستم نسبت به مردم بی نظیر بود دستور داد در نمین، آستارا، هشتپر و اوجا رود بوقلمون زنده در قفس در میدانهای شهرهای یاد شده با اعلامیه از تیر آویزان کنند. ( متن اعلامیه در میدان نمین چنین بود: تمام خوانین ویلکیج خودشان را در طول این هفته به حاکم اردبیل معرفی کنند. در این صورت مجاز هستند که با جان سالم بدن ترس و وحشت از ماموران دولت با آرامش خاطر زندگی کرده و محافظ املاک اجداد شان باشند. تعدادی از خانهای ویلکیج از قبیل کلب حسین خان تالش که مالک 108 دهات در ویلکیج، آستارا, اوجا رود و گرمی بوده در نمین ساکن بود و محمد باقر خان ویلکیج و تالش و سایرین و به امید اینکه دهاتشان را از دست ندهند، مطیع امر شده خودشان را معرفی کردند با این حال تمامی دهات خود را از دست دادند. فتحعلی شاه املاک نامبردگان را به میر کاظم خان، اقوام میر کاظم و خوانین مهاجران عهد نامه گلستان داد. ولی اسد خان ویلکیج و شاه پلنگ خان ویلکیج این بی عدالتی را قبول نکرده دوباره از فرمان فتحعلی شاه سرپیچی کردند.
هفته دوم اعلامیه دوم با بوقلمون زنده ولی پرهایش بکلی کنده شده در میدان نمین از تیر آویزان شد. ( متن اعلامیه: خانهای یاغی ویلکیج اسد خان و شاه پلنگ خان تا آخر این هفته خودشان را در اردبیل معرفی نمایند. در صورت سرپیچی از فرمان همایونی املاک نامبردگان توقیف ولی خودشان آزاد خواهند شد. اسد خان و شاه پلنگ خان دوباره بی اعتنائی کردند. در هفته سوم اعلامیه سوم نمایان شد. در این اعلامیه بوقلمون مرده و پر کنده از تیر آویزان و متن اعلامیه چنین بود ( شاه پلنگ خان و اسد خان ضد دولت و یاغیان متمرّد فرمان همایونی اگر خودشان را در اردبیل معرفی نکنند، تمام املاک خود شانرا از دست داده و خود نامبردگان به اعدام محکوم خواهند شد.) باز اسد خان و شاه پلنگ خان لغو دستور کردند. مدت اعلامیه تمام شد و دستور دستگیری شاه پلنگ و اسد صادر شد.
اسد خان به سرزمین دوستش محمد خان ترکمن خان ایل قو کلان ترکمن پناهنده شد.محمد خان در کرانه های دریای مازندران در سرزمین بسیار وسیع دارای مناطق کوهستانی و جنگلی بود زندگی میکرد. ( محمد خان با سردار اسد خان در جنگ ایران و روسیه در سال 1779 میلادی در جوار اقا محمد خان بر علیه روسیه شرکت کرده بودند، هر دو بوسیله میر مصطفی خان لنکران مشهور به میر مصطفی خان تالش جد میر کاظم خان نمین به اسارت برده و زندانی شده بودند. میر مصطفی خان طرفدار روسیه بود. اسد خان با محمد خان در زندان میر مصطفی خان باهم آشنا و دوست شدند. محمد خان در لنکران زخمی شده بوده و اسد خان او را به نمین آورد و در خانه خودش از محمد خان ترکمن پذیرائی و زخمش را درمان کردند. محمد خان بهتر شده و به ایل خود برگشت. بعد از اسد خان و محمد خان دوستی این دو خانواده تا زمان بدل بیک دوام داشت. و نوه محمد خان، گلای خان در تابستان ها با ایل خود برای چرانیدن دامها به دشت مغان و به گرده می آمد. دولت قاجار املاک گلای خان را برای شکار گاه سلطنتی تصرف کرده گلای خان را به دهانه توپ بسته منفجر کردند. بنا به نوشته آقای اریک سایک کمیسر انگلیسی در ایران در زمان محمد علی شاه قاجار در کتاب ایران در بازی های بزرگ؛ تمام اقوام گلای خان را دستگیر کرده سر بریدند سر های بریده را به حضور محمد علی شاه بردند. ( موضوع گلای خان داستان دیگری است ) .
پس از 6 ماه دولت قاجار در پی دستگیری اسد خان بود و او را پیدا نکردند. اسد خان به خیال اینکه وضع آرام شده است و فتحعلی شاه با خاله اش دختر پناه علی خان قره باغ ازدواج کرده ( خاله اسد خان زن شماره 183 فتحعلی شاه بود) و دیگر با اسد خان کاری ندارد، اسد در حال بر گشت به نمین بود، در اردبیل ساعت 7 صبح او را شناخته و دستگیر کرده با دست و پای در زنجیر به حضور حاکم اردبیل که شاهزاده قاجار بود بردند. اسد را در قلعه نارین که زندان دشمنان شاه و ولیعهد بود زندانی کردند. مسئول زندان یک نفر کرد بنام فرزان که در ستمگری بی نظیر بوده و حتی شاه زاده های زندانی را هم شکنجه و یا اعدام می کرد. حتی حاکم اردبیل شاهزاده قاجار که در قلعه سکونت داشت در زیر فرمان فرزان بود.
حاکم اردبیل که عادت داشت صبحانه خشیل می خورد ( خشیل غذائی است با آرد و شیر درست می کنند معمولاً بسیار داغ است) دستور داد سر اسد خان را در لای درب، گیر کرده و خشیل داغ را به سرش ریختند. اسد را نیمه جان روانه تبریز کردند. در تبریز اسد را پیش مردی که بلندی ریشش تا سینه بود بردند. و آن مرد با احترام از اسد پذیرائی کرده و دستور داد که پس از حمام لباس تازه با غذای مقوی به اسد داده و در اطافی مجهز استراحت کرده و از فردا صبح حکیم قصر ولیعهد زخم اسد را مداوا کند. اسد خیال کرد که سرنوشت عوض شده و بزودی آزاد خواهد شد. وقتی که اسد را از دروازه قصر داخل می بردند، اسد دید؛ جسدی از دروازه بیرون می برند و اهمیتی به مرد مرده نداد. وقتی که از حمام بر گشت و خادم قصر اسد را به اطاق استراحت راهنمائی کرد. اسد متوجه یک جفت کفش بسیار بزرگ شده و فهمید که صاحب کفش ها شاه پلنگ خان ویلکیج ویا اشرف خان بود. شاه پلنگ خان در سن 89 سال و پسرش اشرف خان هر دو قد بلند ترین مرد های ویلکیج بودند و در تالش و ویلکیج همه این پدر و پسر را می شناختند. و پدر و پسر هر دو کفش های قهوه ای رنگ می پوشیدند. و اسد از رنگ و اندازه کفش ها فهمید که آن جنازه شاه پلنگ خان ویلکیج بود از دروازه بیرون می بردند. فردای آن روز از اسد خواستند که مدارک تحویل املاک را به دولت امضا کند، ولی اسد قبول نه کرد. اسد را با مرد دیگری که زندانی بود در لای 2 دیوار که به اندازه قبر بود مثل ساندویچ زنده به گور کردند.
فرار اسد خان از زندان زنده به گور (لایه 2 دیوار)
اسد چطور از زندان فرار کرد ما اطلاعی نداریم. اما میدانیم اسد در تاریکی شب با همراه مردی که با ایشان زندانی بود باهم فرار کرده و در کوچه های تبریز همدیگر را گم کردند. اسد تا آن جائیکه قدرت داشت با سرعت در حال حرکت بود تا اینکه به رودخانه بر خورد کرده و آرام گرفت. بدون این که از مسیرش با خبر شود در کنار رود خانه به راه پیمائی ادامه داد. اگر چه درد زخم و سوختگی آزارش میداد از لذت آراد شدن درد و رنج را فراموش کرده، با پاهای برهنه دربین بوته های خار و سنگ ها به راه پیمائی ادامه داد تا از تبریز خارج شد.
در سپیده دم با تعدادی از کشاورزان که در حال درو کردن مزرعه بودند بر خورد کرد.به کشاورزان گفت که راه زنان او را شکنجه داده ، پول، لباس و کفش ها ی او را دزدیده، خودس را در کنار رودخانه انداختند تا به میرد . کشاورزان اسد را بردند به ده خوجا و مالک ده مردی به نام نصرالله خان بود. نصرولا خان از طایفه ( ساری کشیلی و یا ساری کشیکلی ) اسم طایفه به درستی نمی دانیم و رود خانه هم که مسیر او را تعین کرده بود رود خانه ( باسمیه رود ) نام داشت. خان ده خوجا اسد را برای معالجه به ده دیگری به نام (شبرک ) برد. حکیم ده شبرک در زخم سوخت مهارت نداشت با همراه خان، اسد را به ده مجاور به نام ده ( قزل قاپان ) که حکیم مشهوری برای سوخت اندام ماهر بود بردند. قزل قاپان گو یا در نزدیک شهر اهر بوده و اسم حکیم کربلای ابراهیم بود. حکیم ابراهیم، اسد را در خانه خودش نگه داشته و به معالجه او پرداخت.
بنا به گفته نوه اسد خان زیبا خاتون ، حکیم داروی گیاهی، زرده تخم مرغ و قیر را مخلوط کرده سر اسد را درمان کرد. بعد از مدتی اسد در خانه نصرالا خان استراحت کرده بهتر شده، نصرولا خان اسب و پول به اسد داد، اسد اول به ده قزل قاپان رفته، از حکیم تشکر و قدردانی کرد. به شهر خوی رفت. در خوی امامه سیاه با عبای سیاه خریده و خو درا سید نام گذاری کرد. در خوی به شغل معلمی در مکتب خانه پرداخت. بعد از 2 سال به اردبیل رفته و در مکتب یک روحانی بنا شیخ مرندی مشغول تدریس شد. شیخ مرندی دحتر نابینا ی بسیار با حافطه داشت و تمام امور خانه داری را به نحو احسن انجام می داد. گویا قرآن را از حفظ بلد بود ( به نظر من دور از حقیقت است . حفظ قرآن امکان پذیر نست) . اسد با دختر نابینای شیخ ازدواج کرد و دختری داشت بنام سودابه که اسم همسر اسد خان در نمین بود.( سودابه در اوجا رود با مردی بنام محمد خان بیگدلی که مالک چند فقره ده بوده ازدواج کرد).
برگشت اسد خان به نمین و دیداربا مادرش
اسد در اردبیل سر گذشت خود را به همسرش فاش کرد. همسرش پیشنهاد کرد که اسد به نمین مسافرت کرده و مادرش را ببیند. شیخ مرندی به نمین مسافرت کرده و اوضاع را بر رسی کرد. در نمین شنید که سالهای پیش خانهای مهرانی نمین، شاهزاده های تالش و یلکیخ املاک خودشان را از دست دادند و کلب حسین خان که سر خان تالش و ویلکیج بود املاک بیشتر از چند دانگ در بابا روشن، شغاله دره و خانقاه ندارد و دیگر خان تالش نیست و خان تازه میر کاظم خان مالک اوجا رود، گرمی، ویلکیج، آستارا و نمین اسد. و اسد خان در تبریز اعدام شده و در آنجا دفن شده تمام اهل و عیال اسد به پیله چای رفته اند ولی مادر اسد خان هنوز در نمین در خانه خودس است.
اسد یک روز در آبان ماه سوار اسب شده و به نمین رفت در آن روز در نمین روز بازار بود.. چون امامه سیاه و ابای سیاه داشت به عنوان سید مورد احترام بود. بدون اینکه مادرش را به بیند راه اردبیل را گرفته و در نمین از یک خانم تات در باره اسد خان پرسید و در جواب شنید که اسد خان در تبریز مرده و خانواده اسد به پله چای کوچ کرده اند ولی پیر زنی در کنار رودخانه نمین زندگی می کند گویا مادر اسد خان است. اسد پرسید آیا در نمین آهنگری هست که اسب را نعل کند؟. آن خانم گفتش ( اوستا عباد در کنار رودخانه). این خبر برای اسد بهترین هدیه بود چون اسد با اوستا عباد دوست بود.
اسد به اردبیل برگشته وپس از چند روز شب جمعه روانه نمین شد. قبل از ورود به نمین برف بسیار سنگینی بارید. در نمین که نیمه شب بجز نور ضعیف از چند تا پنجرها و صدای پارس سگ ها خبری نبود. در هنگام عبور از پل نمین نا آگاهانه به جبّار نامی که داروغه بازار نمین بود بر خورد کرد. جبار با سگ حال گشتی بازار بود. اسد را دیده و شناخت. چیزی نگفته و به طرف بازار شروع به راه رفتن کرد. اسد از جریان با خبر بوده و میدانست جانش در خطر بود. به سراع آهنگر رفته وآهنگر نعل های اسب را در آورده و بر عکس به پاهای اسب نعل بندی کرد. اسد به دیدن مادرش رفته و پس از دید و باز دید با مادرش و اطلاع یافت همسر اولش در اثر هجران دل شکسته شده و فوت کرده است.اسد از نمین به طرف اردبیل حرکت کرد. چون نعل های اسب بر عکس بوده رد پاهای اسب چنان بود مثل اینکه اسب سواری از بیرون به نمین آمده نه اینکه از نمین به بیرون رفته. سپیده دم جبار به میر کاظم خان که خان و مالک تازه نمین بود گزارش داد. از رد نعل های اسب نمایان بود که کسی از نمین خارج نشده بر عکس به نمین وارد شده است. تمام راه های نمین را مطالعه کردند از اسد خان خبری نبود. به دستور میر کاظم خان جبار ر به عنوان دروغ گو از کار انداخته و زندانی کردند.. اسد به اردبیل بر گشته و نعل های اسب را دوباره در آورده و درست نعل بندی کردند. سال ها گذشت، ولیعهد عباس میرزا در اثر بیماری در گذشت و اسد خان در درگیری به خود قول داد بود اگر از بلا نجات یابد دین شیعه را قبول کرده و به کربلا و مشهد خواهد رفت. پس از چند سال زندگی در پله چای و اردبیل با همسرش به عراق مسافرت کرده و در نجف اشرف سکونت کرد. اسد و همسرش در نجف اشرف فوت کرده و در قبرستان نجف که بزرگترین گورستان دنیا است در جوار امام علی دفن شده اند روحشان شاد باد.

سلام اقای اسرافیلی نمیدانم این چند خط به دست شماخواهد رسید یانه کتابی تالیف کرده ام به نام میر حسن خان تالش لازم است این کتاب به طریقی به دست شما برسد برایم پیام بفرستید یحیی عسگری نمین