شعر در زندگی ایرانیان

درود به مدیران سایت گرده و آنهای که مطالبی در سایت گرده نوشته و هم آنهایی که به سایت گرده نظر می کنند.

ارادتمند پرویز اسرافیلی گرده

در حال حاضر ما در اینجا و هموطنان گرامی در آنجا در اثر مرض کرونا خانه نشین شده ایم . برای من کتاب های اشعار همراه و آرامش افکار و تقویت روحیه است.

شعر در زندگی ایرانیان

دیروز یکی از دوستان برایم شعری فرستاده بود، سه بار آنرا خواندم و بسیار لذت بردم. در این فکر بودم که شعر چقدر در زندگی ایرانیان موثر است.

اثر شعر در زندگی ما ایرانیان با سایر ملل جهان فرق دارد. شعر و ایرانی از هم جدا شدنی نیست. شعر از ویژگی های زندگی ایرانی است.

علاقه ایرانیان امروز به شعر با ایرانیان قدیم تفاوت ندارد. اشعار ایرانی حتی برای خارجی ها آن اندازه جالب است به این خاطر به زبان های ملل دنیا ترجمه شده است. در طول تاریخ همیشه در شادی، در غم شعر یار و همدم ما بوده است. در تمام مراحل زندگی شعر با ما است و اثر شگفت در روحیه ما دارد بخصوص در تنهایی برای آسایش روحی و تغییر شکل روحی به شعر پناه می بریم.

در زمان قدیم مسابقه شعر مثل فوتبال امروزی بود، در بین مکتب خانه ها، شهرها و حتی بین شمال و جنوب ایران مسابقه شعر بود. یک دختر خانم از مراغه در مسابقه شعر رقیب نداشت. یک تاجر زاده در شهر تجریش برای مسابقه شعر تمامی کتاب های اشعار آن زمان را بیصورت دیوان چند جلدی بنام دیوان تجریش نوشت و برای شرکت در مسابقه با قاطر حمل میکرد. تاجر زاده دختر خانم را برای مسابقه به اصفهان که مرکز تجمع شاعران آن زماتن بود دعوت کرد، دختر خانم از مراغه به قزوین رفته و از او در خواست کرد که به به قزوین بیاید . نامه را به زبان فارسی و آذری نوشت. من شعر آذری او را بلد بودم اما در اثر مرور زمان یادم رفته است. فقط بند آخر آنرا بیاد دارم .

دیوان تجریش دن یوکی وارسا غواص دیبن من عمانه ، د ، گلسین. یعنی اگر از دیوان تجریش بار دارد مثل غواص به دریای عمان بیاید ( دختر خانم خود را دریای عمان و او را غواص خطاب کرده است).

تاجر زاده ، با مسافرت طولانی به قزوین آمد. چندین شب و روز باهم مسابقه داشتند، مسابقه با شب نوروز بر خورد کرد و ناظران مسابقه را قطع کردند و این دو شاعر مسابقه را ترک کرده و در روز نوروز باهم ازدواج کردند. تاجر زاده بازار تجریش را بنا کرده و در تجریش ساکن شدند.

من یادم هست در نمین در شب یلدا در قهوه خانه ها تا صبح مسابقه شعر داشتند.

قدیمی ها میگفتند

قبل از اینکه نور در چشم ما ظاهر شود عشق ما به شعر از لالایی مادر شروع میشود. قبل از اینکه سیمای مادر را بشناسیم ما را با صدای لالایی مادر آشنا می سازد . مادر با تکان دادن گهواره خواندن لالایی نه تنها پیمان عشق بین مادر کودک می بندد بلکه داروی است به طفل آرامیش روانی بخشیده و مسکن درد طفل است . لالایی شاید هم اولین شعری است سروده شده است . من چندین لایی آذری و فارسی جمع کرده ام ولی بنظر من بهترین و شیرنترین لالایی بزبان آذری استاد موسی زاده ارونج نوشته است:

من چندین لای لای آذری، فارسی، کردی و لهجه های دیگر جمع کرده ام ولی از همه شیرین تر لای لای به زبان آذری استاد موسی زاده ارونج برایم فرستاده از محبت ایشان ممنونم.

لای لای به زبـــان آذری ، چند بیت از آن می نویسم

لالای دئدیــــم یاتاسان قیــزیل گــوله باتاسان

قیـــزیل گولون ایـــچینده شیرین یـــوخی تاپاسان

لالای دئدیم گــونده من کـولگده سن گــونده من

ایـــلده قوربان بیر اولسا سنه قوربان گــــونده من

لای لای بئشیگیم لای لای ائویم ائشیگیم لای لای

سن یات،من اویاق قالیم چکیم کشیگیم لای لای

لای لای دئدیم یاتاسان

قیزیل گوله باتاسان

من آرزوما چاتمادیم

سن آرزووا چاتاسان

لای لای اوجا سهندیم

لای لای شکریم قندیم

دونیا گوزلریندن

منده سنی بیندیم

لای لای اولدوزوم آییم

لای لای شاماما پاییم

سن گئت شیرین یوخویا

منده نفسین ساییم

لای لای اوجا سهندیم

لای لای شکریم قندیم

دونیا گوزلریندن

منده سنی بیندیم

لای لای اولدوزوم آییم

لای لای شاماما پاییم

سن گئت شیرین یوخویا

منده نفسین ساییم

لای دیگری هم در آبادان خانم همسایه شیرازی من با صدای دلپذیر میخواند

لالالالا گل خشخاش

بابات رفته خدا همراش ،

لالالالا گل گردو

بابات رفته توی اردو،

دوتا کفدر بودیم هردو خوش آواز

شبها به گرد لانه و روزها به پرواز

لا لا لا لا نازنین ناز ناز ناز

بابات رفته به شیراز

لالالالا گل نعنا

بابات رفته شدم تنها،

لالالالا گل پسته

بابات بار سفر بسته،

لالالالا گل پسته

بابات رفته کمر بسته،

لالالالا گل قالی

بابات رفته که جاش خالی،

ویروس کرونا که دنیا را در غم و ماتم گرفته . خیلی از پیر زنان و پیر مردان تک و تنها بدون غذا در خانه نشسته و به سرنوشت آینده نگران از پنجره ها به بیرون نگاه می کنند. شعر زیر را به آنها تقدیم میکنم.

البته این شعر را یک نفر در سایت گرده نوشته، از زبان آقای گل آقا شعبانی شنیده است. متاًسفانه نویسنده اسمشان را درج نکرده است .

شاعر شعر را از زبان پیر زنی که در دهات به تنهایی زندگی میکند نوشته است.

بنظر من بسیار جالب و از پیری شکایت می کند.

قوجالدوم عاقبت

قوجالدوم عاقبت گؤردوم ، منی گؤزدن آتوب دنیا

منی قول تک اوجوز گؤردوم خریداره ساتوب دنیا

تک اولدوم عاقبت یا رب منه باش بیر چکن یوخدور

بوآخر عمریده گؤردوم عجب بختیم یاتوب دنیا

الیمده عکسیمه باخدم ولی کن آینادا گؤردوم

قارا ساچدان بو آغ بیرچه منه سنن چاتوب دنیا

دیزیمده طاقتیم یوخدور،سؤروننم ائوده ایش گؤررم

منیم بو خسته جانیمده یامان غملر باتوب دنیا

گؤزوم تؤدان دوشوب از بس تیکیب گؤز یوللارا بلکه

اولا بیر باش چکن شاید کی احوالیم قاتوب دنیا

تمام عمریمی آصیف فلک ایله قومار إتدیم

در عزاداری عزیزان از دست رفته و در ماه محرم و روز عاشورا از شعر بصورت نوحه سرایی میخوانیم. البته هزاران نوحه نوشته شده است ، بنظر من این بهترین از آنها است.

این شعر هم از شمس تبریزی بار ها در سوگواری عزیزان شنیدم

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

جان که از عالم علویست یقین میدانم

رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته ام از استخوانم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او میشنود آوازم

یاکدامیست سخن میکند اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جانست نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

از سر عربده مستانه بهم درشکنم

من به خود نامدم این جا که به خود باز روم

آن که آورد مرا باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر بخود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

شمس تبریز اگر روی بمن ننمایی

والله این قالب مردار بهم درشکنم

شعر ایرانی در سازمان ملل متحد

این شعر هم در آرزوی وصلت دیدار دلبر

در آن نفسی که بمیرم در آرزوی تو باشم

به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم

به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم

به مجمعی که در آیند شاهدان دم عالم

نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

ز خواب عقبت آگه به بوی موی تو باشم

هدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم دوان بسوی تو باشم

و یا بیاد دلدار

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید

دو بیتی از بابا طاهر شکایت از دل شکسته

مگر شیر و پلنگی ایدل ایدل

که دایم با من بجنگی ایدل ایدل

ز دست دیده و دل هر دو فریاد

ز هرچی دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

لک کــــــی بشنــــود آه و فغونم

به هــــر گردش زند آتش به جونم

یک عمری بگــــذرونم با غم و درد

به کــــــام دل نگـــــــردد آسمونم

فلـــک در قصــــد آزارم چــــــــرائی

گلم گر نیستی خـــارم چـــــــرائی

تــــو کــــه باری ز دوشـم بر نداری

نه لرآلدی نه لر وئردی قومار ایچره اوتوب دنیا

این شعر هم شکایت از بی مهر و محبت در خانواده ها

اين چه شوريست که در دور قمر مي بينم

همه عالم پر از فتنه و شر مي بينم

هر کسي روز بهي مي طلبد از ايام

علت آن است هر روز بتر مي بينند

اسب تازي شده مجروح به زير پالان

طوق زرين همه بر گردن خر مي بينم

دختران را همه در جنگ و جدل با مادر

پسران را همه بد خواه پدر مي بينم

هيچ رحمي نه برادر به برادر دارد

هيچ شفقت نه پد را به پسر می بینم

این هم شعر قهرمانی ایران که همه با آن آشنا هستیم در دم جدای با ما است

گویند این شعر بوسیله سرهنگ توپخانه عزت اله سیامک بعد از کودتای 28 مرداد در شب اعدامش برای دختری که عاشق شده بود در زندان نوشت. من اولین بار این شعر را بصورت ترانه از ویگن خواننده مشهور ایرانی در سال 1340 شنیدم.

مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار، که می‌روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته‌ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت

در میان توفان هم‌پیمان با قایقران‌ها

گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها

به نیمه شب‌ها دارم با یارم پیمان‌ها

که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها

شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم

نگر تو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می‌مانم، تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من

ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره، نهاده دیده برهم

میان پرنیان غنوده بود

در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود

ببین که من از این پس دل در راه دیگر دارم

به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم

به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صباحی

روشن‌تر دارم… ها

مرا ببوس

این بوسه وداع

بوی خون می‌دهد

این شعر هم از شاهزاده پری دختر قدرت طلب شاه طهماسب اول در شب قتلش در زندان نوشت. پری در دست برادرش سلیمان میرزا کشته و سر بریده پری را با گیسوان بلندش از دروازه قزوین مدت 4 رور آویزان کرد. پری شاعر معتبر بود و بنام حقیقی شعر می نوشت.

ساقیا تكیه بر این دار فنا نتوان كرد / باده پیش آر كه تغییر قضا نتوان كرد

خانه بر رهگذر سیل فنا نتوان ساخت / فكر جاوید در این كهنه سرا نتوان كرد

طاق ابروى تو محراب دلم تا نشود / اى پریچهره به اخلاص دعا نتوان كرد

اى «حقیقى» چو تو را عمر به پایان برسد / با همه حكمت لقمانش دوا نتوان کرد

در مزار عزیزان از دست رفته نیز شعر می نویسیم.در اینجا که حرف مزار پیش آمده، خاطره ای بیادم افتاد. در آبادان در روزهای جمعه و یا روز های تعطیلی به دوچرخه سواری مشغول میشدم گاهی از قبرستان ارامنه در منطقه شطیط روبروی تانک فارم گذرم می افتاد. در قبرستان بارها پیرزنی را می دیدم که در قبرستان قدم می زد. روزی چرخ دوچرخه پنچر شد و مشغول تعمیر بودم، سایه ای در جلوی من ظاهر شد. سر بلند کرده همان پیر زن را دیدم. سر صحبت را باز کردم و علت دیدار پی در پی ایشان را از قبرستان سئوال کردم. گفتند. هر موقع از زندگی غمگین میشوم و، به قبرستان سر میزنم، می بینم از کودک، جوان و پیر در اینجا خوابیده اند و آخر زندگی ما چه شاه و گدا همین است. با دیدن قبور روحیه من عوض شده و شاد میشوم. یا روزی اگر به علت خود خواهی دانسته و یا ندانسته موجب آزار کسی میشوم باز به قبرستان آمده و از اعمال خود پشیمان میشوم. آن پیرزن توصیه کرد اگر وقت داشته باشی گاهی به قبرستان سر بزن .

شعر در مزار عزیزان از دست رفته

آخرین شعر را برای برادر جوانمرگ خود بهروز نوشتم بدلیل اینکه وطن عزیز را برای سرنوشت ترک کردم . به همین دلیل در روی سنگ نوشته نشد.

بهروز اسرافیلی گرده

پیدا ز گهر چو قطره آب شدیم

چون گل پدید، چون درّ نایاب شدیم

در خواب عدم بودیم، بیدار شدیم

باز در خواب شدیم

در خاتمه برای همه شما عزیزان سلامتی و شادی آرزودارم

این نوشته در مطالب خواندنی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «شعر در زندگی ایرانیان»

  1. عسگر همتی گرده می‌گوید:

    سلام و درود به استاد پرویز اسرافیلی عزیز نوشته ها و شعرهای شما بسیار بسیار زیبا و دلنشین بود امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید🌺🌺🌺🌺

    • ناشناس می‌گوید:

      مدت زیادی بود که به سایت روستای گرده نگاه نکرده بودم . خیلی کار های بسیار افتخار آمیز رخ داده است . مثل نانوای گرده و همکاری مردم در کندن آرخ های گرده و کتاب آقای عسگر همتی عزیز که به ایشان تبریک می گویم و امید است روزی به دست من رسیده و زش لذت ببرم. سلام و ارادت به همه هم ولایتی ها اردتمند شما پرویز اسرافیلی

  2. مهدی جوادی می‌گوید:

    سلام اقای پرویز اسرافیلی نتونستم شمارتونوازتواینترنت پیداکنم لطفا بهم پیام بدید ۰۹۱۴۸۰۴۸۲۳۶ درضمن کلیه ی مطالبتون انقد برام جالب بودک دوسدارم ازنزدیک ببینمتون

  3. مهدی جوادی می‌گوید:

    سلام اقای پرویز اسرافیلی نتونستم شمارتونوازتواینترنت پیداکنم لطفا بهم پیام بدید ۰۹۱۴۸۰۴۸۲۳۶ درضمن کلیه ی مطالبتون انقد برام جالب بودک دوسدارم ازنزدیک ببینمتون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *