کوچ آروات (زن کوچ گرده)

از پرویز اسرافیلی گرده

parvizesrafiligerdeh7.jpg

 

داستان گرده

کوچ آروات (زن کوچ گرده)

در بهار 1323 پیر زن اسرار آمیزی با یک الاغ که بارش تمامی دارایی و ثروت ایشان بود، با یک گاو  و گوساله که با طناب به گردن الاغ بسته بودند در جلوی  مسجد گرده پیدا شد. پیرزن الاغ را در پاین پله مسجد نگاهداشته، خودش  در پله مسجد نشسته، کفش های کهنه و پاره شده را که کف های آن ها را  با ریسمان بسته بود در آورده و در روی پله جا گذاشت. پیر زن  خسته و کوبیده در حال نشستن به خواب رفت. بچه های ده دور پیر زن جمع شده بودند سر و صدای آنها به پیر زن بی اثر بود.

در همان دم خانم حامله ای چندان دور از مسجد نبود ( مشخصات ایشان محفوظ است) در حال زایمان به اشکال بر خورد کرده، جان خود و جان  بچه در خطر بود. آقا صف فرزند شهباز در بام همان خانه شروع به خواندن اذان کرده و شیخ غفور با صدای بلند از آیات قرآن می خواند. صحنه پریشانی ده را پوشیده بود. صدای اذان،  پیر زن را بیدار کرده و از بچه ها با لهجه تالشی جریان اذان و قرآن خواندن را پرسید. موضوع درد ناک را به ایشان گفتند. پیر زن با پاهای  برهنه به طرف خانه خانم حامله دوید و بچه را با سلامتی بدنیا آورد و مادر و بچه هر دو  از خطر نجات یافتند.

خبر خوش بزودی در ده پیچید. مردم به دیدن پیر زن رفتند و با خونگرمی اورا پیشواز کردند. بار الاغ را خالی کرده و پیر زن به خانه سردار قرداش خانی رفت. فردای آن روز  جوان های ده  شروع به ساختن خانه برای پیر زن  در بغل دکان اقدام کردند. در مدت 5 روز خانه پیر زن تمام شد و پیر زن در خانه ساکن شد. چند سال  به شغل مقدس  مامایی پرداخت. خیلی از بچه های ده وبچه های  دهات  مجاور را ایشان به دنیا آورد. من هم یکی از آن بچه ها بودم. پیر زن اسرار آمیز  لهجه تالشی داشت و چندان آذری بلد نبود. هر گز به کسی نگفت که از کجا آمده و اسمش چی بود. فقط با نام کوچ آروات شناخته شد. مردم  نه تنها به پیر زن کمک مالی میکردند. گله دار گرده (ناخرچی) الاغ و گاو کوچ آروات را به رایگان به چرا می بردند. کوچ آروات به چند تا از زنان ده مامائی یاد داد.

روزی در سپیده دم گاو پیر زن را در جلوی مسجد یافتند.  پیر زن مرموز درب خانه را قفل کرده  با الاغ  بدون اثر نا پدید گشت. سردار  مسئولیت گاو کوچ آروات را به عهده گرفت. سال ها گذشت از کوچ آروات خبری نشد.

در سال 1330 که  من بچه بودم، مثل تمام بچه های ده اسباب بازی ما  چرخ کهنه بدون لاستیک دوچرخه (منتش) که با سیم ضخیم به شکلی در آورده بودیم, چرخ را در ده, ساعتها در حال دویدن بالا و پاین می راندیم یا با شاخه درخت بید اسب سواری میکردیم (یادش بخیر). در آن سال  روز عید فطر در پائیز بود و آقای حاجی تقی مجیدی با خانم و 2 فرزندان مهمان ما بودند. هوا تاریک  شد, من  خسته و گرسنه به خانه رفتم. خانمی مسن با هیکل بسیار درشت و با صدای قوی و بلند مهمان ما بود. آن خانم همان مامای اسرار آمیز کوچ آروات بود. کوچ آروات  بعد از چند سال غیبت به گرده برگشته و به شغل مامایی ادامه داد  طبق معمول هر سال در عید فطر بخانه   ما می آمد. پس ازچند  سال که خدمت ارزنده برای مردم گرده  فوت کرده  در گرده دفن شد.  تا حال کسی از اسم ایشان و از کجا آمده بوداطلاع ندارد.

روحت شاد باشد کوچ آروات

این نوشته در تاریخ روستای گرده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *