ادامه داستان گرده قبلاًدرباره مهاجرت اجداد مردم گرده نوشتیم، حالا سزاوار است در باره آخرین مهاجرین گرده که جزو تاریخ گرده هستند آن ها رافراموش نکنیم. آن خدمت گذاران ملا صفر و کوچ آروات هستند.
ملا صفردر خانواده روحانی در باکو بدنیا آمد، پدر و عموهایش آخوند بودند. به علت نا سازگاری دولت استالن با روحانیان اسلام در شوری، ملا صفر بعنوان ضد دولت مدت 11 سال زندانی بود. بنا به گفته خودش،برای تبیه با اعمال شاقه, کارش از سپیده دم که هوا روشن بود تا تاریکی در کارخانه چوب برای ساختن راه آهن سیبری تا ماسکو مشغول کار بود.
در هوای 30 درجه زیر صفر بدون دستکش و لباس گرم تخته کشی می کردند. در طول 11 سال شاهد مرگ خیلی از زندانیان همکارش بود. مشهور ترین زندانی هنرمند مشهور آذربایجانی آقای حاجی بیاُف که نمایش نامه (ارشین مال آلان، ترمه شال آلان را نوشته یود). از زبان خود ملا صفر: ( روزی که من به زندان رفتم، بیاُف در بیمارستان زندان فوت کرد. ولی من اورا ندیدم. در خود زندان که بسیار سرد بود.با 2 تا پتو امکان خواب مشکل بود. شلوار ها را در جوراب گذشته و شلوار ها از چوب پر کرده و برای گرم کردن در زندان استفاده می کردیم). پس از آزادی از زندان 3 روز وقت داشت که شوروی را ترک کند.برای پیدا کردن 3 پسر و همسرش به باکو رفت ولی موقف نشد.کسی از آنها اطلاع نداشت. گویا به قزاقستان تبعید شده بودند. شنیده بود که عمویش ملا محرم به دهی بنام گرده در حوالی آستارا در ایران تبعید شده است. در سال 1362 راه آستا را گرفته و در آستارا در یافت که گرده درحوالی نمین است. در نمین اطلاع یافت که ملا محرم به قریه سلوط رفته. ملا محرم مدتی در سلوط بوده و در اثر بیماری در گذشت و همسرش از طریق آستارا به شوروی بر گشت. پس از چندی ملا صفر از سلوط به گرده آمد.
من بخوبی یادم هست، در آن تابستان من از باغ مقداری قیسی به خانه آوردم و ملا صفر با پدرم در حال مصاحبه بود، قیسی را دیده اشک از چشمانش جاری شده گفت بیش از یازده سال است قیسی نه خورده است. یک بشقاب پر کرده و در جلویش گذاشتم همه را خورد و شروع از خورده قیس در جعبه کرد. نزدیک بود جعبه قیسی را خالی کند. در باغ که ما کلبه داشتیم در طول تابستان در باغ مسکن گزیده و در چیدن و جمع آوری میوه مشغول بود.
خاطره فراموش نشدنی از ملا صفر دارم این است:
از پدرم سئوال کرد که« ارشن مال آلان را شنیده»؟ پدرم در جواب گفت: چند سال پیش در نمین نمایش نامه ارشین مال آلان رابه نمایش می گذاشتند.
ملا صفربرای من شروع کرد داستان را بگوید:« در باکو تاجر جوانی بود بنام عسگر و عسگربسیار ثروتمند بود. خانواده و فامیل های عسگر می خواستند برای او زن انتخاب کنند. ولی عسگر جوان مدرن و روشن فکر بود می خواست همسر آینده خود را خودش انتخاب کند.برای اینکه آداب و رسوم را ملاحظه کرده و فامیل را ناراحت نکند، بنا به پیشنهاد دوستش سلیمان، عسگر ریش و سبیل گذاشته و تغیر قیافه داده که قابل شناختن نبود به عنوان پارچه فروش دوره گرد برای انتخاب دحتر به کوچه ها رفته و با دختران تماس گرفته تا زن ایده آل پیداکند».
ملا صفر تبسم کرده و گفت : بیاُف نمایش تامه جالب دیگری نوشته است در بار یک معلم :
نمایش نامه چنین است: « در یکی از دهات باکو پسران همیشه از ملای ده درس قرآن و خواندن و نوشتن را یاد می گرفتند و همین کافی بود. اما پسری بود بنام جواد. جواد خاله اش در باکو زندگی می کرد. پدر جواد که مرد روشن فکر بود نمی خواست پسرش مثل خودش کشاورز باشد. جواد را به خانه خاله اش فرستاد تا ادامه تحصیل دهد. جواد در باکو مدرسه را تمام کر و رفت به آکادمی باکو معلم شد. در تابستان به ده آمد و همیشه کت شلوارو پیراهن و کراوات می پوشید. عارش می آمد که به پدر پیرش در برداشت محول کمک کند. جواد مشهور به آقا جواد شد.آقا جواد مدت یک هفته به شهر، برای دیدن دوست معلمش رفت. هفته دیگر دوشتش با آقا جواد به ده آمد. آقا جواد برای شهرت و خود خواهی زود به پدرش در طویله کت و شلوار, پیرآهن پوشانده و با زور به گردن او کروات آویزان کرد و کمر بند به کمر ش بست. . پدرش هرگزاز کمر بند استفاده نکرده بود. در طویله داد میزد جواد! این کروان مرا خفه می کند. جواد این کمر بند شکم مرا می برد. نمایش بسیار خنده دار بود.ملا صفر بر گشت و به من گفت: تحصیلات را تمام کردی می خواهی معلم بشوی. با گفتن کلمه معلم قهقه زده خندید و گفت سال ها بود اینقدر نخندیده بودم.
خاطره دیگری از ملا صفر دارم این است:
ما در باغ آفتابه کوزه ای (لولین) داشتیم و بیسار سنگین بود. ملا صفر لولین را دوست نداشت و عادت داشتند، که از کتری چای بر داشته برای ادرار زیر بوته ها می دوید. روزی غافل از اینکه آب کتری داغ بود خود را سوزاند. با ماشین عنبران به اردبیل بردیم و حیلی طول کشید خوب بشود. وقتی که بهبودی یافت در فکر ازدواج بود.
روزی به خانه رفتم. دیدم ملا صفر، رحساره (نخی) و پدرم در حال گفتگو بودند. ملا صفربه نخی پیشنهاد ازدواج کرد و نخی گفت که شما ببسیار مسن و برایم مناسب ازدواج نیست. ملا صفر در جواب گریه براه انداخته و گفت من از سن و سال پیر نیستم. من از اثر هجران پیر هستم و الا جوانم
رضایت دختران نخی ایرانه و سهرانه را جلب کرده و ملا صفر با رخساره ازدواج کرده و با رخساره زندگی کرد. چند سال بعد با نخی به زیاذت امام رضا به مشهد رفتند و ملا صفر در مشهد بدرود حیاط گفت و در مشهد نیز دفن شد. مثل اینکه پکدامنی و ایمان اورا بطرف امام جلب کرد .
خاطره دیگر ی هم از ملا صفر: میگفت که تمام مساجد در آذربایجان شوروی تبدیل به مغازه و انبار و یا تخریب شده، احتیاج به مسجد و ملا نیست.میراث فرهنگی و دینی و تدریس قرآن را بکلی ممنوع کرده اند.کتاب خانه هارا با تبلیغات ضد ایران و ضد اسلام پر کرده و تمام قلعه ها به پادگان نظامی تبدیل و مردم در حال پریشانی و نفرت به روسها زندگی می کنند.هیچ تبسم در لبشان نیست. ملا صفردفتر خاطرات کوچکی داشت ، به زبان آذری نوشته شده بود. آن دفتر در اثر مرور زمان رتگسش زرد شده بود و میگفت که این نوشته ها داروی درد من و مسکن قلب من است. هر روز آن نوشته ها را می خواند و گریه می کرد. روزی از کنجکاوی آن دفتر خاطرات ایشان را بر داشته و صفحه اول را خوانده چند شعر یاد داشت کردم که با خوانندگان عزیز شریک می شوم.
فکر ایله رم بیر بیر دوشر یادیما یار و همدم، دوست، یارانلار آغلارام
دولار گوزلریم اشک ایله گوزلریمدن آخار قانلار آغلارام نامه یازدیم ایله باد صبادن دردی اظهار اتدیم هوادن
دوشموشم آواره ایل و اوبادان ایترمیشم خان و مانلار آغلارام
گوردوم بیله دوران زمانلار ترک ایله یوب باغلار باغبانلار
خزان وروپ سولوپ گللر ریحانلار سارالوپ گلستانلار آغلارام
دیار غربتده گوزلریم گریان خاطریم شکسته، قلبیم پریشان
گلور خاطریمه خیالیما دوشر ناگهان او گوردوگوم نو جوانلار آغلارام
اسیر الدوم بنی اصغر الینده آغلارام ای مسلمانلار آغلارام
روحش شاد باشد.
46- اجداد مردم فعلی ده ارونج. ده ارونج جزو سرزمین ده گرده بود( ملک گرده از کوه قشلاق چای تا پله چای بود). قبل ازآمدن یحی بیک به گرده، چند خانواده از ایل شاه سون استاجلو، در بهار و تا بستان برای چراندن گوسفندان به دهات خالی گرده و ارونج آمده و در پایز و زمستان به مغان میرفتند. پس از آمدن یحیی بیک به گرده، شاه سون ها مثل سابق به گرده و ارونج می آمدند. آن شاه سون ها شاخه های درختان میوه را از باغهای گرده بریده وبا خود به چادر ها می بردند.یحیی بیک پشنهاد کرد که در گرده ساکن شده و مشغول دامدار، باغبانی و کشاورزی باشند. شاه سون ها ترجیح دادند که در ارونج که استخر ساخته و آب فراوان برای گوسفند بود ساکن شوند. شاه سون ها در ارونج ساکن شده و پیر مرد ها و پیر زنان در پایز در ارونج مانده و جوانان شاه سون به مغان می رفتند. رضا شاه در اوایل سلطنت رضا شاه شاهسون ها برای همیشه در ارونج ساکن شده و قربه ارونج را نو سازی کردند. می میتوانیم ساکنین ده همسایه ما اورونج را هم مهاجرین گرده به نامیم.
