آقای فصیحی شیرین زبان، اشعار بسیار جالب شما را خواندم خیلی لذت بردم. گفتار شما، خاطره بچگی خودم را بیادم آورد. زمانیکه من بچه بودم، دو سال پی در پی میوه درختان را سرما زد و اثری از میوه باغ ها نبود. در آن دو سال باران نبارید و خشک سالی بود. طبق معمول هر سال مردم از مغازه های نمین مواد مایحتاج را نسیه خربده و پس از بر داشت محصول، غلات و یا گوسفند فروخته بدهی خود را به مغازه داران می دادند. همه خانواده ها با تجار نمین صورت حساب داشتند. در همین دو سال خیلی ها قادر به پرداخت بدهی نبودند بنابر این خیلی مشکل بود از تجار خوار بار بخرند.
در زمستان سال دوم برف زیاد بارید و هوا بسیار سرد و یخبندان شد. در آن زمان زمستان ها به آن سردی بودند. شرکت نفت در دست انگلیس بود و هنوز ملی نشده بود. علتش را من هنوز پیدا نکرده ام . چرا ما در گرده موفق به خرید نفت ایران نبودیم. نفت روسیه با الاغ ها در بشکه های 30 لیتری از آستارا می آمد. در همان سال یخبندان گردنه حیران از برف و کولاک هفته ها بسته بود. نفت برای روشنی چراغها مثل کیمیا ناپیدا بود. مردم در غروب مثل مرغ و خروس به زیر لحاف و پلاس کرسی رفته و با روشنائی صبح از زیر کرسی بر می خاستند. در عید نوروز خیلی از خانواده ها لباس تازه نداشتند. بخوبی یادم هست در همان گرده در یک خانواده 3 برادر بودند و فقط یک شلوار اشتراکی داشتند. بنوبت آن شلوار تازه را پوشیده بیرون از خانه می آمدند . شلوار برای اولی خیلی کوتاه تنگ بود. برای دومی اندازه خوب ولی برادر سومی تا زانو تا میکرد. در همان زمستان چند تا از بچه ها کفش نداشتند ( هنوز مرحوم گل حسن کار خانه گالوش نداشت مردم از اردبیل گالوش می خریدند. گالوش ها از لاستیک تویه ماشین ساحته شده بودند، در تابستان ها در اثر گرما و عرق همه پا های سیاه و یا سرخ داشتند که رنگ گالوش بود) و با جوراب در برف بازی میکردند. بخوبی یادم هست که در وصی داغی از بالای کوه سُر میخوردیم ، آن بچه ها تا به کوه برسند به جوراب های پشمی آنقدر برف می چسبید با اشکال راه می رفتند.
در زمستان ها ساربانی بود بنام قره فتیش ( فتح الائه سیاه) با یک شتر تیره رنگ از آستارا برنج، قند، شکر، چای و یا چیز های دیگر به ده آورده و پس از فروش بر می گشت. مردم در گرده به شتر مجانی یونجه فراوان می دادند. شتر تا گرده را می دید یونجه را یاد آورده بطرف ده فرار کرده و در جلوی مسجد می ایستاد. در آن سال در روز چهار شنبه سوری بود و طوفان ، کولاک و برف گردنه حیران را بسته بود. مردم تلاش کردند که او را از مسافرت به آستارا چند روزی باز دارند. قبول نکرده گفت ( کولاک، قره داغا، قره نره نینر) کولاک به کوه سیا و نر سیا اثر ندارد . کوه سیاه خودش و نر سیاه شتر را می نامید. یونجه بار شتر کرده بطرف نمین رفت. 3 روز دیگر شتر با بارش به گرده بر گشت ولی از کوه سیاه خبری نبود. پس از باز شدن گرده حیران جسد او را از زیر برف در آوردند.