مطلب ارسالی خانم زهرا پرنو (الهام)
جدایی دختر و پسر و قربانی شدن سیب
پروین اعتصامی از زبان دختر در جواب پسر : من به تو خندیدم چون که نمی دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی ، پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه ، پدر پیر من است . من به تو خندیدم ، تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم ، بغض چشمان تو لیک، لرزه به دستان من و سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک ، دل من گفت برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را ومن رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد ازارم ومن اندیشه کنان غرق این پندارم، که چه می شد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت!!!
جواد نوروزی از زبان سیب : دخترک خندید و پسرک ماتش برد ، که به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیده ، باغبان از پی او تند دوید . به خیالش می خواست حرمت باغچه ودختر کم سالش را از پسر پس گیرد.غضب الود به او غیظی کرد ، این وسط من بودم، سیب دندانزده ای که روی خاک افتادم، چون رسولی ناکام ! هر دو را بغض ربود… دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت : او یقینا پی معشوق خودش می اید ، پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه می کرد: مطمئنا که پشیمان شده و بر می گردد. سالهاست که پوسیده ام ارام ارام ، عشق قربانی غرور است هنوز، جسم من تجزیه شد ساده ولی ، ذراتم همه اندیشه کنان غرق این پندارند، که این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!!!
زهرا(الهام) پرنو از زبان باغبان : اری دیدم سیب دندانزده ای را ، مات ومبهوت شدن دختر کم سالم را ، بغض و ترس پسرک را…. اری سیب را دیدم دست ناز گل بابا ، غضب الوده به پسر غیظی کردم و دویدم در پی اش ، در نیمه ی راه پشیمان گشتم و سیب سرخ بجای دل من ، به زمین افتاد. چون فهمیدم پسرک نیت پاکی دارد، ولی تا خواستم نزدیک شوم پسرک کرد نگاهی زمن و دور شد و رفت. او نمی دانست غیظ من بر رخ من بود و دلم اغشته ز عشق پدری، دختر من که چنان روح لطیفی دارد سالهاست که به عشق پسرک پشت ان پنجره رو به حیاط ،انتظار امدن یار قدیمی دارد ، غافل از این که پسر دست برچفت در خانه ی دلبر دارد، من در انجا دیدم اتشین عشق دو دلدار و دو عاشق را ، اشکی از شوق وصال انان را… وهنوز سالهاست که در قلب من ارام ارام خنده و قهقهه و شادی انان می کند ارامم ومن اندیشه کنان غرق این پندارم ، که چرا غیظ ناخواسته ی خود را به رخم اوردم!!!