نوشته: پرویز اسرافیلی گرده

مطالب زیر از گفتار مادر بزرگ من صاحب خانم :
در سال 1293 و یا 1295 تاریخ آمدن ارتش روسیه به گرده به درستی در ذهن ایشان نبود ولی حادثه ای که هرگز قادر بفراموشی آن نبود برای همیشه در خاطرش زنده بود.
در سن 13 سالی به ادریس بیک پسر بدل بیک عموی پدرم نامزد بود. برای تدارک عروسی به اردبیل رفته بودند. شب را در اردبیل بسر برده، فردای ان روز به ده بر میگردند. ده پر از سربازان روسی بود. روسها در نزدیک شور بلاغ چادر
زده بودند. مردم از ترس آنها به طرف شور بلاغ نرفته و از کهریز آب می بردند. ولی در آن روز روسها به جان و مال مردم صدمه نزدند. افسر روسی یه کوه وسی داع رفته، با دور بین مسیر اردبیل را مطالعه کرده و فردای آن روز
به طرف اردبیل رفتند. در عصر همان روز باران بسیار سنگین باریدن گرفت، سیل آمد، حتی رود خانه گرده هم طغیان کرد بود . بدل بیک همه را در مسجد جمع کرده و برای این نعمت خدا که مدتی بود در انتطار آن بودند نماز گذاری
کردند. از فردای آن روز مرد و پسران ده همه برای شخم زدن و کاشت مزارع رفتند. بدین سبب عروسی ادریس و صاحب خانم را عقب انداخته و قرار شد بعد از اتمام کا شت مزارع که مردم باهم بوده و عروسی شروع شود.
روسها که عازم اردبیل بودند بعلت سیل در ده (داشکسن ) در نزدیکی اردبیل از رود خانه نتوانستند عبور کنند. پس از دو روز که گرده را ترک کرده بودند، به گرده بر گشته و سنگهای که در جلو مسجد بودند بر کنده و با سنگهای بسیار
قدیمی گور قبری ( قبرستان گور) که سنگهای بسیار زیبا بودند و بعلت زیبائی آنها در ده محافظت شده بودند تمامی سنگها را برای ایجاد پل در روی رودخانه داش کسن بردند. بدل بیک مردم را جمع که روسها را از این عمل جلو
گیری کنند ولی افسر روسی جنگ با عثمانی ها را ضروری داشته و با توب و تفنگ بدل بیک را تهدید کردند. آن سنگها سیاه رنگ، بسیار شفاف و به شکل مربع مستطیل که از ساکنان قدیمی گرده در جلوی مسجد قدیمی حاجی اوردی بودند و
آنها را در جلوی مسجد کنونی به جای نیمکت ریش سفیدان و پیر مردان در روی آنها می نشستند و به شاخسی، واخسی ( شاه حسین وای حسین ) و روز عاشورا و یا در اوقات دیگر در روی آنها می نشستند، برای همیشه از دست دادند..
2 و یا 3 روز بعد از جریان سنگها از نمین خبر آمد که روسها عازم دهات بوده و در طلب آذوقه و گرفتن اسب و استر مردم برای استفاده در جنگ علیه عثمانی ها هستند. مردم اسب و قاطر ها را به جنگل و دره ها بردند. . در آن
سالها کمبود مواد غذای در ده و سایر جاهای آذربایجان رخ داد. خیلی از مردم تلف شدند. چند تا از ژورنال های خارجی نوشتند که اشغال روسیه و عثمانی در ایران باعث قحطی و مرگ شد. 40% ایرانیان در جنگ اول جهانی از گرسنگی و
بیماری تلف شدند. امکان هست این راپورت نادرست باشد. در جریان اسب و قاطر، روسها به ده آمدند و بدون اسب قاطر بر گشتند. حادثه بدتری در ده رخ داد و آن چنین بود:به گرده خبر رسید که یک افسر روسی با 3 سرباز مسلح عازم گرده هستند. مردم گرده از روسها بیزار شده و نسبت به آنها نفرت داشتند. ولی در قبال توپ و اسلحه سنگین روسها از دفاع عاجز بودند. دولت بی کفایت قاجار در پاریس و
لندن مشغول خوش گذرانی و عیش نوش بوده و ملت ایران به سرنوشت خودشان واگذار کرده بودند. مردها و جوانان ده مشغول شخم زنی و کشت بودند. فقط 2 نفر در ده حاضر بودند. یکی ادریس بیک و دیگری اشرف پسر حسن برادر شیخ
گلوردی، پدر خانوردی . ادریس دو تا تفنگ از خانه برداشته به سراغ اشرف رفته و او را وادار می کند که باهم روسها را غافلگیر کرده و مانع ورود به ده شوند. مادر اشرف تفنگ را از اشرف گرفته و پنهان کرده با گریه و زاری
پسرش را باز می دارد، ولی غیرت دلیری اشرف او را تشویق می کند که ادریس را یاری کرده و از زادگاهش در قبال ظلم روسها دفاع کند. از ادریس تفنگ دیگری گرفته هر دو به راه نمین رفته و در ( دیرمان بوینی ) سنگر می گیرند.
وقتی که روسها ظاهر شدند، از روسها خاستند که به ده وارد نه شوند. روسها قبول نه کرده شروع به شلیک طرف آنها پرداخته و بین طرفین شلیک گلوله ها عوض بدل شد. در این حادثه افسر روسی تر خورده به زمین افتاده بود.
سربازان روسی رو به فرار گذاشته بطرف نمین بر می گردند. متاسفانه اشرف تیر خورده
و شجاعانه در راه دفاع از زادگاهش جان به جهان آفرین تسلیم می کند. ادریس بدون اینک از اشرف آگاه باشد با شتاب دویده ودر صدد گرفتن اسلحه افسر روسی بوده و در همان لحظه بدون اطلاع ادریس افسر روسی چنگ زده و موها ادریس
را می کند. ادریس که از جریان اشرف باخبر شده بر گشته افسر روسی را که مجروح شده بود می کشد.
فردای آن روز سارم السلطنه نمین با روسها به گرده آمده چند نفر از روسها افسر روسی را برده و در نمین دفن می کنند. افسران و سربازان دیگر روسی تار موهای ادریس دردست داشته و دنبال کسی می گشتند که موهای سرخ داشت و افسر
روسی را کشته بود. تنها کسی در گرده از موهای سرخ تر داشت ادریس بود.
مادر مرحوم اشرف ادریس را مسئول مرگ پسرش متهم کرده و به روسها خبر می دهد که صاحب موهای سرخ ادریس است. روسها بدل بیک را دستگیر کرده و در خواست ادریس می شوند. بدل بیک را در جلوی مسجد هدف گلوله قرار می دهند و به بدل یک ساعت وقت می دهند که ادریس را تحویل دهد و الا تیر باران خواهد شد.
ادریس از شنیدن این خبر قبول نمی کند که پدر پیرش اعدام بشود خود را معرفی می کند. ادریس را به نمین برده پس از شکنجه به زندان می اندازند.
ادریس بوسیله کسی بنام رضا قلی خان نمین از زندان فرار می کند ولی چند ماه بعد بعلت زخم های اندام داخلی در نو جوانی چراغ زندگی اش خاموش شد.
برای صاحب خانم داستان به دان جا تمام نشد، وی را وادار کردند که نامزد یونس بیک برادر ادریس بشود. ادریس این پیشنهاد را قبول نکرده در اثر مباحثه با پدر، به نا به پیشنهاد دوستش بابا نامی از نمین در پنهانی در
ارتش قزاق قاجار ایران استخدام شدند. پس از اطلاع از رفتار قاجار با بدل بیک استعفاء داده و در گمرک اردبیل مشغول کار شده بود. مدتی از او خبرینبود
دوست یونس بیک بابا در هنگ قزاق به خدمت ادامه داد. و مشهور به قزاق بابا بود. قزاق بابا مدتی فرمانده قزاق در نمین بود و بعضی روزها به یونس در گرده سر می زد. در بکی از روزها قزاق بابا به گرده آمده بود عاشق دختر زیبا
روئی از گرده بنام اصلی دختر محمد قلی گرده شده بود و در خانه بدل بیک عروسی کرد. پس از یکسال به دلیلی نا معلوم اصلی قزاق بابا را طلاق داده و با شهباز از گرده ازدواج کرد. نا گفته نماند که پدر همان قزاق بابا خودش هم
در ارتش قزاق بود، و با بدل بیک دوست بود و در دوره مشروطیت و انقلاب بر علیه محمد علی شاه، بدل بیک را تشویق کرد که با فرزندان و فامیل و مردم گرده به انقلابیون اردبیل کمک کنند. از گرده چند نفر تفنگ دار با بدل بیک
به اردبیل به طرفداری انقلابیون رفتند. همکاری بدل بیک با انقلابیون علیه محمد علی شاه بعد به بدل بیک بسیار گران تمام شد و دهات اورنج ، آق داغ و قسمت املاک گرده را دولت قاجار از دست بدل گرفتند. آن موضوع را در سرنوشت
بدل بیک برای خوانندگان عزیز خواهم نوشت.
با آن سنگهای جلوی مسجد، در انتهای آن سنگها بطرف خانه آقای کارگر خانم گل جان سنگی بود که از سایر سنگها بزرگتر بود و در روی آن سنگ ( سنگرحمت ) حک شده بود. سنگ رحمت سنگ باران بود. در روی آن جعبه ای تخته ای گذاشته و سنگ را با پارچه مخمل پوشیده بودند. کسی مجاز نبود روی آن به نشیند. ولی از سنگ رحمت اطلاع درست نداریم. گفتار مردم متفاوت است. بعضی ها میگویند سنگ رحمت را امیر تومان اردبیل برد و عدهای عقیده داشتند روسها
بردند. بعضی ها می گفتند قبل از آمدن یحیی بیک و مهاجرت مردم به گرده سنگ باران را امیر تومان اردبیل به اردبیل برد. سنگ باران را در خشکسالی با ارابه به دور گرده می بردند و برای باران شعر می گفتند. من بخوبی یادم هست
در ده پیر زنی بود گوژ پشت، در نزدیک دکّانها خانه داشت. بچه ها را جمع کرده، به رودخانه برده و هر بچه ای 2 عدد سنگ بر می داشت و برای باران آواز خوانده سنگها را به هم می زدیم و بدور ده می گشتیم. این کار را (دودی
زدن می گفتند). شعار دودی یک کمی یادم هست. پیر مردان گرده حتماً این جریان را یاد دارند.
های دودی، دودی، دودی من دودی نی گو ممشم دودی یا سلام ورمه میشم
دودی بیزه باغش ور کندیمیزه یاغش ور های دودی، دودی, دودی
گویا در دهات معتبر مثل عنبران، گرده و خانقاه قرنها سنگ باران وجود داشت.
سوال در باره سنگهای مزین به آیات قرآنی؟
چند سال پیش که مسجد را تعمیر می کردند این سنگها را در دیوار مسجد با سیمان رو پوشی کردند. و عکسی از آن ها ندارم. آن سنگها جزو سنگهای شروان هستند. و عکس یکی از آن ها را برای شما می فرستم. این سنگ کپی سنگهای گرده است. این سنگ از مسجد بی بی هیبت در آب شوران آذربایجان است. آرامگاه بی بی هیبت دختر امام موسی کاظم در آن جا است. بالشویک ها بعد از انقلاب روسیه مسجد را ویران کردند. و دولت آذربایجان آن را نو سازی کرد. در پائین
عکس سنگ شروان که سنگ گرده از آن است به سنگ شروان مشهور است.
