داستان گرده
نوشته : پرویز اسرافیلی گرده 
مشروط ملا (ملا آقا رحیم گرده)
من اعتقاد دارم تاریخ همیشه نباید از سلاطین ، حکام و اشخاص قدرتمند ، وارثان قدرت ، غالب و پیروز نوشته شود، بلکه گذری به زندگی مردم عادی که با دلاوری در قبال ستمگران ایستادگی کرده اند.
با نگاهی به رویدادهای گذشته روشن است اکثر تاریخ همیشه بوسیله غالب و به نفع آنها نوشته شده است. در برابر غالب مغلوب و در قبال هر ظالم مظلوم است . خوشبختانه گذشته حکومت های استبداد و دیکتاتوری برای همیشه به زباله دان تاریخ انداخته شده است و بما فرصت داده از شلاق حکومتهای محلی، از زندان و از زنجیر میر غضب ها خوف نداشته باشیم و رویداد ها، پدیده ها و سرنوشت اجداد مان را همانطورکه بطور طبیعی رخ داده بدون تغییر رنگ بیطرفانه برای آینده گان فاش کنیم.
شعار ملا آقا رحیم در منبر
عصر به ستم دور سحاب آلتندا قالماز شمس علم ( منظور از علم ، که آفتاب نورانی عدالت)
بیر زمان پرتو آچار طلعت ساچار ظلمت قاچار
در پایان ادای دینی میگفت:
ز شلاق حاکم، ز اسب کهر
ای بدل! (بدل بیک گرده)
نترس!
شب آبستن است تا چی زاید سحر .
شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطي بوده است… با اينكه انقلاب، تغيير رژيم سلطنتي نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادي يك قدري محدود بشود و روي قوانين مشروطه باشد، شما توجه كنيد كه چه جناياتي واقع شد و چقدر كشتار از مردم صالح و از مردم ديگر واقع شد…»
از بيانات امام خميني، صحيفه امام ج 15، ص
پس از لغو مشروطیت و کشتار خیلی از مشروطه خواهان به دستور دولت هر کسی حرف مشروطیت بزبان می آورد طرفداران استبداد لب های او را به هم می دوختند. در همان زمان ملا آقا رحیم با شجاعت شعر مشروطیت را در منبر ها میخواند.
ما بدرستی نمیدانیم چه شعری میخواند، بنظر میرسد شعر در ذیل بسیار مشهور و مردم در آذربایجان زمزمه میکردند.
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم!
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم !
آن چه در پرده داری بنما عیان
تن نخواهد داد بر ظلم و ستم ایرانیان
سر به کف جان در قدم داریم ما ورد زبان
یا که استقلال ایران یا که مرگ نا گهان
(منظور از گل نصرانی و سیصد گل سرخ ، یک معلم آمریکایی در مدرسه تبریز با سیصد دانش آموزان به صف مشروطه خواهان پیوست . او را با دانش آموزان کشتند.)
نزدیک 50 سال پیش درباره ملا آقا رحیم از کهنسالان قدیم گرده شنیده و چند خطی یاد داشت کرده بودم ، ولی باور و تصور نمی کردم که یک روحانی از گرده آن اندازه مهم بوده ، محمد علی شاه دستور دستگیری و یا کشتن او را داده بود.
بعداً جستجوی عمیق در این باره کرده دریافتم آقا رحیم یکی از دلیران گرده بود و چند سال از عمر عزیز خود را در آزادی و پیشرفت مشروطیت صرف کرده است و در تاریخ گرده مکان افتخار آمیز دارد.
داستان را از مرحوم بویوک آقا زارعی پدر محمود زارعی گرده شنیدم. ملا رحیم در شب نشینی ها به ابراهیم بیک پدر بیوک آقا تعریف میکرده.:
ملا آقا رحیم فرزند کربلای یعقوب در خانواده روحانی در گرده متولد شده است. پدر، عمو و هر سه تا برادران ارشد او همچنین جوانترین برادر او نیز آخوند بود. مادر آقا رحیم میگفت ( در خانواده ما همه مردها آخوند هستند و دیگر به ملا احتیاجی نیست میخواست آقا رحیم شغل مقدس معلمی را انتخاب کند تا بتواند در گرده مکتب خانه دایر کند؛ ) به این منظور آقا رحیم از یک روحانی بنام ملا داود قشلاق چای که گویا با سواد ترین شخص در نمین بوده و دارای سواد فارسی، عربی، ریاضیات به حد کافی و دستخط بسیار عالی داشت. در آن زمان آخوند دیگری هم در قشلاق چای بود بنام ملا امیر( ما بدرستی اطلاع نداریم که آیا ملا امیر خواهر زاده ملا داود بود و یا ملا داود خواهر زاده ملا امیر!) . این شخصیت های محلی اکثر مدارک، قباله های شرعی و عرفی و ازدواج و طلاق نمین و دهات را نوشته اند. ( من دستخط ملا داود را دارم بسیار عجیب است.)
آقا رحیم پس از فوت ناگهانی مادرش در اثر تشویق پدر و عمویش ترجیح داد در حوضه دینی اردبیل طلبه شده پس از اتمام تحصیلات در اردبیل مدت 5 و یا 6 سال به شهر نجف در عراق مشغول تحصیل بود و پس از اتمام تحصیل به گرده برگشته در مساجد گرده و ارونج به وظیفه دینی و راهنمایی مردم پرداخت.
در آن زمان بخاطر بی کفایتی شاه قاجار، ایران دچار بی امنیتی، هرج و مرج و تمامی جاده های کشور راهزن و آدم کشی به حدی بود مسافرت بین شهر ها بندرت ممکن بود. مردم دهات در گروه های بسیار زیادی بین صد تا دوست نفر برای زیارت مشهد و یا کربلا می رفتند. با این حال مسافرت باز هم خالی از خطر نبود. ملا آقا رحیم زائران گرده را جمع کرده به کربلا و مشهد همراهی میکرد. در یکی از سفر های کربلا تعداد زیادی از گرده و دهات مجاور و بدل بیک جد من با دو همسرش سکینه خانم و لطیفه خانم همچنین ابراهیم بیک پدر بیوک آقا بیک و مادر بزرگ پدرم خانم بالا خانم جزو گروه زائران گرده و به رهبری ملا آقا رحیم در تدارک زیارت کربلا بودند. در همان ماه مرگ نا گهانی پدر آقا رحیم رخ داد. در آن زمان معمول بود بعضی مردم جسد پدرشان را برای دفن و نزدیک بودن به امامان شیعه به کربلا و یا مشهد می بردند. ملا آقا رحیم نیز پدرش را با زائران به کربلا برد.
آخرین مسافرت به مشهد
آقا رحیم در پائیز سال 1290 شمسی تعدادی زوا ر را از گرده به مشهد همراهی کرده و در مشهد آخوند فعال مشروط خواه ملا حق نفس (مشهور به ملا نفیس ) و با طلبه های آذربایجان شوروی که از شیروان و بادکوبه واز جای های دیگر آذربایجان آمده بودند آشنا شد بنا به در خواست ملا نفیس در مشهد ماندگار شد..
حقیت این است آقارحیم گرچه از ظلم حکومت های دولت و از مالیات سنگین بی حساب و کتاب قاجار بر روستا ها احساس درد و رنج میکرد ولی بعلت عدم روزنامه ها ی مشروطیت در نمین از ماجرای آزادی مشروطیت و نیت آن اطلاع نداشت. روزی در مشهد به سخنرانی رهبر مشروطه خواهان ملا کاظم خراسانی گوش داده و اهداف مشروطه خواهان برایش آشکار شد، سخنان ملا کاظم بسیار موثر بوده آقا رحیم مصمم شد که برای پشیبرد آزادی و مشروطیت فعالیت کند و از آن روز به صف آخوند های مبارز پیوست.
روزی که روسها گنبد مظهر امام رضا را به توپ بستند، دست نشانده آنها یک ایرانی بنام یوسف هراتی در مشهد مامور شورش بود باعث شد روس ها به بهانه حفاظت روس های ساکن مشهد به خیابان ها ریختند و به خزانه امام حمله کرده تمامی خزانه را به سرقت بردند. و اشیای پر قیمت را به بانک روسیه انتقال دادند. طرفداران دولت از وقت استفاده کرده به دستگیری طلبه ها و آخوند های طرفدار مشروط پرداختند. خیلی از طلبه ها و آخوند ها را کشته و یا دستگر کردند.آنها که دستگیر شده بودند به دستور شاه اعدام شدند (از گفتار آقا رحیم). آقا رحیم و ملا نفیس و چند تا از طلبه ها به قبرستانی بنام قبرستان میر هوا در نزدیک حرم پناه بردند و خدام مسجد محله ای بنام محله سر شور یا سر شوران لباسهای معمولی به آنها داده و آنهارا در خروج از شهر کمک کرد.
از یاد داشت های نماینده انگلیس آقای پرسی سایکس ( از کتاب : بازی بزرگ ایران صفحه 2224 -222)
شاهزاد حاکم قاجار در مشهد حکومت نظامی بر قرار کرد. هزاران مردم مشهد به زیارتگاه امام رضا هجوم آورده و برای دفاع از زیارتگاه به مجاهدین روحانی پیوستند. روس ها از فرصت استفاده کرده ساعت 4.45 بعد از ظهر با 4 تا توپ های سنگین زیارتگاه امام رضا را به توپ بستند. مدت 2 ساعت به مقبره شلیک کردند. به گنبد طلایی امام و گنبد آبی خسارت و خرابی بسیار وارد شد. سربازان روسی به مقدس ترین قسمت زیارت گاه حمله کرده غریب 200 نفر از مردم را کشتند. چند تا زن ها به چاه توالت افتادند و چند تا از زنان را هم سرباز ها حول داده به چاه انداختند. سربازان روسی تمام اشیا ع قیمتی را ا ز کشته ها دزدیدند و مدت 2 روز روسها زیارتگاه را اشغال کرده و خیلی از اشیا قیمتی ، فرشهای نفیس و مدارک تاریخی را به غارت بردند.
آقا رحیم با ملا نفیس به سرزمین گلای خان رئیس طایفه گوکلان ترکمن که دوست بدل بیک بود پناه بردند.
آقا رحیم پس از چند هفته به گرده مراجعت کرده و در دهات مجاور در منبر مساجد بر علیه ظلم و ستم استبداد و برای آشنا کردن روستائیان با انقلاب مشروطیت فعالیت میکرد. حاکم نمین از فعالیت او یا بی خبر بوده و یا بی تفاوت بود، هیچگونه عکس العمل نشان نداد ماه ها سپری شد، از تبریز دستور دستگیری و اعدام آخوند های مشروط خواه به حکومت های محلی داده شد. آقا رحیم در عنبران پنهان شده بود. حاکم نمین به گرده آمده و از بدل بیک گرده (جد من) خواست ملا رحیم را به نمین بیاورد تا به تبریز فرستاده شود. بدل بیک که یک آدم اهل قرآن بود در حضور مردم به قرآن قسم خورد که در حال حاضر آقا رحیم در ده گرده نیست. حاکم نمین قبول کرده به نمین بر گشت . از تبریز حاکم را تحت فشار قرار داده بودند که آقا رحیم باید به تبریز فرستاده شود. از طرف حاکم جاسوس مخفی برای این منظور مامور بود. آقا رحیم پس از چند هفته به گرده برگشت و حاکم از این مو ضوع باخبر شده و به گرده آمد. در لحظات اول بدل بیک را به دار کشیدن تهدید کرده بعد دست به جیب برده حکمی از طرف شاه به بدل بیک خواند. مطلب بیانیه چنین بود (الف :شاه بعنوان تنبیه مردم گرده ، مردم گرده به پرداخت مالیات تازه محکوم هستند .
ب: بدل بیک و ریش سفیدان گرده فقط دو روز مهلت دارند ملا آقا رحیم را با تمام مالیات خواسته به نمین تحویل دهند تا در امان شاه ایران باشند و گرنه ده گرده را ویران خواهیم کرد. پس از خواندن حکم شاه ، حاکم به اسب خود سوار شده به نمین برگشت.)
گویند بدل بیک مرد بسیار شجاع و بی باک بود. و از طرف حکم نمین در باره مالیات سنگین سال های پیش، بحصوص در وقوع خشک سالی پی در پی ، جانش بستوه آمده بود، با حاکم در مشاجره و زیر بار زور نرفته و جوابگوی حاکم شد. از فردای آن روز تفنگ داران گرده آماده دفاع از زادگاه خود بودند ( بعد از دو روز ماموران مسلح حاکم بسوی گرده براه افتادند و با تفنگ داران گرده جنگ شروع شد (بقیه داستان را در داستان بدل بیک خواهم نوشت) .
جوانی بنام یقوب نام که برادر زاده ملا یعقوب و پسر عموی ملا آقا رحیم گاو های بدل بیک بیش از 200 گاو با گاو های خودشان در محلی بنام قرمزی لار، در دامنه کوه های گرده مشغول چراندن بود ، بدستور حاکم نمین تمامی گاو ها را به نمین بردند. یعقوب برای جلوگیری از این حادثه مقاومت نشانده و در درگیری کشته شده بود. مدت زیادی از این ماجرا گذشت بنا به گفته پهلوان اژدر یعقوب جوان (عموی نامبرده) تصادفاً کشته شده بود. بدل بیک بناچار با حاکم نمین موافت کرده و ملا آقا رحیم برای 10 سال به روستای ویری در ناحیه زوات ماسالی آذربایجان شوروی به نزد خانواده اسد بیک عموی بدل بیگ تبعیدشد ( اسد بیک مالک روستای پیله رود نمین بوسیله میر کاظم خان نمین برای تصرف املاک او به روسیه تعبید شده بود.)
طبق گفته پهلوان اژدر مرگ یعقوب تصادفی بوده برای اینکه خانواده ایشان، خانواده ملا آقا رحیم و بدل بیک 5 سال از پرداخت مالیات معاف شدند.
برای من روشن نیست که چرا حاکم نمین بدل بیک را اعدام نکرد! همه میدانند که وسعت دامنه قدرت حکومتهای محلی نا محدود بود حتی خیلی از حکومت های محلی قدرت خود سرا ، خود مختار و اختیار کلی داشتند و صاحب جان و مال مردم بودند . در آن دوره قانونی وجود نداشت، هر حاکم خودش صاحب قانون جنگلی و قاضی بود ( اگر یادتان باشد بازی خان خان بیر اغری دوتمشام ، بفارسی ، خان یک دزد گرفتم و خان تصمیم تنبیه را میگرفت .) تمامی حکومت های محلی از سرزمین های شوره زار خلیج فارس تا کوه های سرسبز تالش : فلان میرزا ها، الدوله ها ،الملک ها و السلطنه ها بستگان قاجار بودند. خیلی از حکومت های محلی حافظ منافع دولت، ستون های استبداد و سبب پایداری استبداد ستمگر بودند ( در اینجا سوء تفاهم نشود ادعا نمی کنم که حاکم نمین یکی از آنها بود، رفتار حکام نمین را با مردم به تاریخ نویسان محلی واگذار می کنم.) اگر کسی اعتراض و یا جواب گوی حاکم محلی بود مثل ماهی بطور افتاده راه فرار نداشت. حاکم نمین قادر بود اگر میخواست روستای گرده را ویران میکرد و جوابگوی کسی نباشد اما در عوض ترجیح داد موضوع را بدون خونریزی حل کند. در زمان مشروطیت تعدادی از حکومتهای محلی با قتل و شکنجه از فعالیت مشروطیت جلو گیری میکردند. برای مثال:
(حاکم استبداد تالش فتح اله خان قاجار (ارفع السلطنه ) با مشاهده اینکه اوضاع کلی کشور تغییر کرده و مردم خواستار آزادی و حقوق خود هستند، به اذیت و آزار و سرکوبی مردم پرداخت. کسی حق حرف زدن در باره مشروطیت نداشت در غیر اینصورت می بایست عواقب آن را که شامل بریده شدن گوش و داغ و دوخته شدن دهان بود تحمل میکرد.
بنا به تلگراف انجمن رشت ارفع السطنه دهن شش نفر اهالی طوالش را دوخته و پاهایشان راکره بست، چون از مشروطه حرف زده بودند.
روز نامه نوشت: ارفع السلطنه خواست چنان بشدت ایشان را بفشارد که شیر کودکی از بن دندان ایشان بر آرد.)
آقا رحیم هنوز در تبعید بسر می برد، بدل بیک در بستر مرگ بود و بنا به گفته کربلای اومی مادر حاجی ماشاءالله قدسی آخرین بدل بیک این بود که می خواست:
او ل بمردم گرده : گرده را از جان گرامی بدارید
دوم به آقا رحیم خبر به دهید نماز میت را ادا و او مرا دفن کند.
سوم یک مشت از موی سر گاو میش را در دست او گذاشته و با آن دفن کنند
اقا رحیم ، مریضی بدل بیک را شنیده بود، بخصوص وصیّت بدل را که میخواست آقا رحیم او را دفن کند، راه ایران را فرا گرفت و از کوه های عنبران خسته و کوفته به خانه بدل بیک رسید و خانه را خالی یافت . خیال کرد دیر آمد و بدل بیک را دفن کرده اند. در روی رختخواب بدل افتاده بی هوش شد. وقتی که بهوش آمد و دریافت که جنازه بدل در مسجد گرده آماده غسل و کفن است ، تشنه و گرسنه به مسجد شتافت . پس از دفن بدل بیک آقا رحیم دو روز در گرده مانده، دوباره همان مسیری که آمده بود به شوروی بر گشت .
بنا به گفته قدیمی ها بدل بیک در اخرین روزهای بیماری در خواست کرد که رختخواب او را در باغ در زیر درخت زرد آلو به گسترند شاید حالش بهتر شود . در باغ در حال خواندن واقع کربلا بود و هنوز کتاب وقایع کربلا در دستش بود جان به جان آفرین تسلیم کرد.
آن صفحه که بدل بیک قبل از فوت در حال خواندن بود ، من آن کتاب را در دست دارم متاسفانه بسیار کهنه است تا آنجا که قادر به خواندن هستم می نویسم.از همان کتاب پدرم، التفات صبوری، شیخ زین العابدین قاسمی و من شبیه گرده را با دستخط من مکالمه کردیم.
وداع امام حسین
من غریبی حلال ایلیون امان گیدورم
اولوب یارالی جگر داغلی قان گیدورم
اورکده قالدی سوزوم سیزدن حسرت آیرلورام
سکینه دن نگران زار و نا توان گیدورم
یتیم اوشاق للاریمی یاخشی ساخلا،جان زینب
یوخومدی اوزگیه واله داخی گمان گیدورم
خصوص فاطمه نو عروسی باغروا باس
سنقدی کوگلی اونا یوخدی همزبان گیدورم
آلوبدی صبریمی مصیبت عباس
اونون فراقی ایدوب قدیمی کمان گیدورم
الونجه چکدی فلک سینه مه اوغول داغی
اوزوم قوری قفسم یوخدی منده جان گیدورم
بویاندا گتمه دیوب آغلار سکینه قزیم
او سمتدن چا غورور اکبر جوان گیدورم
سلام. استاداسرافیلی عزیزموضوع وداستان ملاآقارحیم وکلیه مطالب ارسالی حضرتعالی بسیارجالب وخواندنی میباشدبدینوسیله اززحمات شما که ازحوادث تاریخی محل زادگاهمان اطلاع حاصل میگرددنهابت تشکروقدردانی مینمایم وهمچنین که عضوصندوق خودیاری گرده. شما وجناب حمیدمؤدب شرکت فرموده اید بی نهایت سپایگزاریم وازیزدان پاک برایتان تندرستی وسلامتی مسأ لت مینماییم ارادتمندم علیرضاقرداشخانی فرزندمرحوم سپهدارگرده
بنام خدا
درود وسپاس بر استاد اسرافيلي بزرگوار، بقول دوست عزيزمان جناب قرداشخاني عزيز ” تمام مطالب تاريخي ارسالي حضرتعالي بخصوص تاريخ گرده جالب و همه سزاوار خواندن هستند” واقعا قابل سپاس و قدردانيست
استاد دراين مطلب نيز به نكات خوب و قابل توجه ي اشاره كرده بوديد: “اکثر تاریخ همیشه بوسیله غالب و به نفع آنها نوشته شده است” ، “حکومت های استبداد و دیکتاتوری برای همیشه به زباله دان تاریخ انداخته شده است” و . . .
مطالعه، آگاهي از تاريخ، وقايع تاريخي و مردان بزرگ تاريخ درس عبرتي كه ميتواند براي آزادگان بياموزد، اين است كه نبايد با ديكتاتور ساخت، نبايد تن به خفت و ذلت داد، از جلادان زمان نبايد ترسيد، بايد مبارزه كرد چون آموختهاند كه درنبرد با آنان شكستي در كار نيست هرچند نابود هم شوند ( سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز – مرده آنست که نامش به نکویی نبرند ) با خوانش اين مطالب درس بزرگي از شرافت و دليري ياد ميگيرند و اصلاح جامعه را وظيفه انساني و ملي خود ميدانند، برپايه چنين فكري، فرآيند شكل گيري انسانيت و تاريخ واقعي انسانها محقق مييابد و ميتوانيم تاريخ بدون ديكتاتور و وقايع نگاري درستي داشته باشيم و ممنون از شما بخاطر نوشتههاي ارزشمندتان كه دراين امر كمك شاياني ميتواند داشته باشد و نيز سپاس ازيادآوري مردان بزرگ تاثير گذار و تاريخ سازتان بخصوص هاوارد باسکرویل و با شعر :
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم!
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم !
بلي دقيقا اين شعر براي وقايع تاريخي سروده شده است من پس ازشناخت اين واقعه ، شديدا منقلبم شدم
جریان 300 گل سرخ و یک گل نصرانی ( مسیحی ) ، قسمتی از تاریخ مشروطه است
گل نصرانی شعر ، اشاره به ” هاوارد باسکرویل ” ، معلم مسیحی مدرسه مموریال تبریز داره که برای شکستن محاصره تبریز در دوران استبداد صغیر محمد علی شاه ، جانشان را فداي مشروطيت ميكند با اجازه شما و مديران سايت گرده بخاطرعظمت و بزرگي اين مرد (هاوارد باسکرویل ) خلاصه داستان وي را به نقل از ویکیپدیا نقل ميكنم اميدوارم درسي بزرگي براي آزادگان داشته باشد:
هوارد کانکلین باسکرویل غریبهی آشنا
هوارد کانکلین بسکرویل (Howard Conklin Baskerville) باسکرویل در ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ م. در شهر نورث پلات در ایالت نبراسکا آمریکا متولد شد، و در ایالت نیوجرزی تحصیل نمود. هاوارد باسکرویل در سال ۱۹۰۷ پس از فارغ التحصیلی از مدرسه علوم دینی-الهی پرینستون خاصهی کشیشان کاتولیک برای تدریس در مدرسهٔ آمریکایی مموریال تبریز ( American Memorial School in Tabriz) تاسیس ۱۸۸۱، از مدارس قدیم شهر تبریز بود که توسط مبلغین مذهبی آمریکایی اداره میشد.) ، در پاییز ۱۹۰۸ به تبریزآمد.
ورود هاوارد باسکرویل به ایران مقارن با دورهای بود که محمد علی شاه قاجار در تهران مجلس را به توپ بست و اساس مشروطه را برچید و دوره استبداد صغیر را در ایران حاکم کرد. باسکرویل در مدرسه تاریخ عمومی درس میداد، اما به خواست شاگردان مدرسه و معلمان مدرسه مانند مرحوم شریفزاده تدریس حقوق بینالملل را نیز بر عهده گرفت. در همان دوران مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان برای اعاده مشروطیت به پاخاستند و به دنبال این حوادث خونین دستهای نیز در تبریز به نام فوج نجات تشکیل شد. باسکرویل که دوره سربازی را در آمریکا دیده بود، به قول خودش به جای نقالی تاریخ مردگان تصمیم گرفت تمرین نظامی به جوانان فوج نجات بیاموزد. در همین ایام مرگ سید حسن شریفزاده دوست و یار نزدیک باسکرویل چنان او را منقلب کرد که در جواب همسر کنسول آمریکا که از او خواسته بود از صف مشروطهخواهان جدا شود، ضمن پس دادن پاسپورتش گفت: تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست.
در سال ۱۹۰۸، در هنگام انقلاب مشروطه ایران، باسکرویل تصمیم به پیوستن به مشروطه خواهان و نبرد علیه سلطان مستبد قاجار، محمد علی شاه ظالم و سلطنت طلبان گرفت. درحالیکه ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی رضایت قلبی به این کار نداشتند.
نیروی استبداد با محاصره شهر تبریز آنرا به قحطی کشانده بود، هاوارد باسکرویل در روز ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ م. (۳۰ فروردین ۱۲۸۸ شمسی)، یگانی 300 نفری از مجاهدان فوج نجات را در پیکار علیه نیروهای سلطنتی و شکستن محاصرهٔ تبریز رهبری میکرد. اما ضربت یک گلوله از جانب استبداد قلب وی را در هم شکافت و در همان دم جان باخت و شهید شد. تنها درحالی که ۹ روز از جشن تولد ۲۴ سالگی او میگذشت.
مرگ باسکرویل برای تبریزیها سخت گران و ناگوار افتاد، تشیع جنازه باشکوهی برای او در تبریز به راه انداختند و او را در گورستان ارمنیهای تبریز دفن کردند. بعدها تفنگ هاوارد باسکرویل بهمراه فرشی منقش به صورت او توسط بافندگان تبریزی بافته شد و برای مادر باسکرویل در آمریکا به نشان تقدیر از شجاعت و ایثار او فرستاده شد که البته هیچ گاه به مادرش نرسید. هاوارد باسکرویل در گورستان مسیحیان ارمنی تبریز به خاک سپرده شدهاست آلبوم، مجسمه و تابلویی از هاوارد باسکرویل در خانه مشروطه تبریز وجود دارد.
نتیجه: ممکن است عده ای بخواهند بخاطر منافع خودشان انسان ها را در بند ملیت ، قومیت و … نگه دارند ولی در آخر این انسانیت است که باقی ميماند و عشق به آزادی ، عدالت و دوستی ، همه این بندها رو پاره می کند …
سپاس از حسن توجه و وقت گذاشتنتان
سلام ،
پرويز عزيز واقعا لطف بزرگي مي كني در حق تاريخ روستايمان كه بزرگان و ازاديخواهان روستايمان به همه با اين زبان روان و شيرين معرفي مي كني.
چند روزي كه با هات بودم و از نزديك ديدم چقدر زحمت مي كشي از چندين جاي مختلف دنباله يك مطلب مي گردي تا درستي انرا در كتاب ات بنويسي.
و يادمه از قهرمانيهاي چندين نَفَر هم كه در مقابل اشرار از روستايمان دفاع كرده اند و جان خودراازدست داده اند ، مثلا پدره مرحوم خاني اشرفي ، و خواهشا از اين قهرمانان هم بيشتر بنويس
ممنون از مطلب آقاي قانع كه واقعا جالبه و خواندني است تمام نوشته هاش
و ضمنا جاي إستاد عايدين هم خالي است و منتظره نوشته هاش هستيم
موفق باشيد