خاطرات روزهاي شيرين روستای گرده (نوشته آقای سرخان قانع گرده)

خاطرات روزهاي شيرين روستای گرده

وقتي خاطرات گذشته را مرور مي‌كنيم شاید گاهي به نظر مانند خواب و رویا باشد اما حقیقتی بود که به سادگی پشت سر گذاشتیم.

خاطرات اهالي روستاها خاطرات روزهاي پاك و بي‌آلايش است روستای «گرده» یا «نوشنق» شهرستان نمين از همين روستاهايي است كه خاطراتش روزهاي ناب سادگي را ورق مي‌زند.
زمانی روستاها خودکفا، مستقل و به مصرف مصنوعات شهری آلوده نبودند و مي‌توان گفت هنوز شهر، مادرش را معتاد نکرده بود و همه چیز رنگ و بوی روستایی داشت.

طبيعت اطراف چشمه روستا

4يا 5 دهه پيش در ورودي روستای گرده یا نوشنق، کاریز یا چشمه ای بود که آب معدنی خنک و زلال با صدای دلنشینی در آن روان بود و درختان کهنسالی چون بید و چنار دور آنرا احاطه كرده و سایه خویش را با گشاده دستی به اطراف انداخته و ماوای هزاران پرنده بود. یکی از درختان که بسیار کهنسال، تنومند، قطور و آثار پیری در تنه آن نمایان بود، زنبور عسل در شکاف آن لانه ساخته بود كه عسل خالص حاصل از زحمت زنبورها، از تنه جاری و نصیب اهالي مي‌شد. آشیانه لک لک، قرقی،کلاغ نیز در آنها نمایان بود و لانه لک لک در بالای درخت بید، جلوه بسیار خاصی داشت، ماوایی بود بسیار آرام بخش که ان سان می‌توانست در آن بیارامد. پرواز زیبا، آرام و روان آنها در آسمان روستا با بال‌هاي گشوده، چقدر دیدنی بود.

ساراي‌ها و خان‌چوبان‌هاي روستا

\\\”یاتاق\\\” جايي براي استراحت رمه و چوپان بود که ظهر چوپان به همراه گوسفندان در اطراف چشمه و زیرسایه درختان استراحت می کرد وچوپان به اتفاق چندین نفر، طبق معمول با قرار دادن سه سنگ یکسان و سیاه شده با فاصله ای معین به شکل مثلث، اجاق درست می کردند و شیر تازه گوسفند، شیر برنج یا سیب زمینی بر آن می پختند، درست كردن چای هیزمی و کاکوتی هم که به وفور مرسوم بود.
علاوه بر آنها آب گوارای چشمه و سایه درختان هم دست به دست هم مي‌داد تا هر بینده ای را به سوی خود جذب كند. دختران نجیب روستا با روسری گلدار و دامن چین دار به همراه کوزه هـای سفالی، براي بردن آب به سرچشمه مي‌رفتند و حضورشان صحنه‌اي از قصه سارای و خان چوپان را تصوير مي‌كرد.

عطر نان و دود تنور

در ورودی اصلی روستا همیشه بوی عطر نان پخته و دود آتش تنور استشمام می شد و صدای موزون ارابه، آسیاب محلی نیز طنین انداز بود که همچون قلب انسان آهسته و پیوسته می زد تا قوت حیات بخش را به خانه های مردم برساند و بوسیله زنان با مهارت خاصی در تنورها پخته شود به تنهایی یا با كره و پنیر یا سرشیر طعام گردد تا مردان را با گِل ، چوب و گوَن1 مشغول ساختن و گل اندود کردن خانه های ساده محقرشان و زنان و دختران را هم با پشم گوسفند نقش رويايي از محيط خود بر تار و پود گلیم، قالی، جاجیم زدن و آراستن آن یاری دهدکه حیات و نیاز این بود و بس.

طبيعت پاك و زنده

آب زلال چشمه همچنان در جویبارها جاری بود و به حالت زیگزاگ از حیاط خانه ها می‌گذشت و به باغ‌ها می‌رسید گویا آنرا خیاط چیره دست و ماهری این چنین زیبا و منظم به هم دوخته باشد. در باغ‌ها هم با صدای دلنشینی همچون صدای نی آرام در نواری از نهرهای کوچک روان و بر چاله‌های حالت طشت دور درختان لبالب مي‌شد، پس از آبیاری درختان و چمن های آن از پایین دیوار عبور مي‌كرد و به طرف برکه ( محل بازی و آب تنی بچه ها ) روان می‌شد. در مسیر حرکت نهر، خط سبزی از درختان به همراه گل‌های سرخ، پونه ، رزماری ، بولاغ اوتی ( تره تیزک ) به ارمغان می آورد و هیچ اثری از زباله های شهر ی ( قوطی های کنسرو، کمپوت ، پاكت سیگار و انواع بطری‌های نوشيدني ، زباله های پلاستیـکی، شیشه، نایلونـهای رنگـی ، دستمال کاغذی) در آن نبود. جان و روح روستا چقدر پاک و زنده بود.

فصل شيرين چيدن محصول

در باغ‌ها هم طبق معمول آواز خوش و دلنشین پرندگان ، به‌خصوص نغمه خوش الحان بلبل و صدای دارکوب شنیده می شد و دیوارهای گلی و چپر دور آنان و کومه های زیبای بالای درختان نیز حکایت از شادابی و سرزنده بودن باغ‌ها و باغبانان داشت که تلاش آنها باعث به بار نشستن زیاد درختان، سنگین و خم شدن شاخه ها و خارج شدن بعضی از آن به بیرون از حصار و در نتیجه وفور میوه در تمام خانه های روستا می شد که در زمستان هم میوه یا خشک شده آن و حتی از هسته آنها یافت می شد. ( درختان به بار فراوانی می نشست، ما هم به باغبان کمک می کردیم و تا آنجا که امکان داشت از بهترینها می خوردیم و یک � �عبه چوبی هم از میوه های گوناگون و رنگارنگ به خانه می بریدم ( البته گهگاهی شوخی و بازیگوشی در محیط آزاد و استفاده از بار شاخه های بیرونی لذت بخش می شد و بر آن غالب می گشت) .

صفاي دشت و زمين‌هاي كشاورزي

درصحرا هم زندگی جاری بود، کشاورزان با خیش به اندازه نیازشان شخم می زدند و با داس هم برداشت می‌كردند. چوپانان هم مشغول چراندن گوسفندان در مراتع، دره‌ها ودامنه‌هاي کوه بودند. همه جا سرسبز و خرم بود. در بعضی جاها چشمه ای زلالی هم از سطح زمین بیرون می زد ( نقاش چیره دست در نقاشی آنها بسیار خرج ها نموده و چیزی از قلم نیانداخته بود). پرندگان زیبا و رنگارنگ هم سرگرم آواز، لانه سازی و تخمگذاری بودند و در این میان صدا و سوت چوپان ها به همراه آواز چکاوکها بیشتر شنیده مي شد و تخم زیبای سفید و خال خال بلدرچین هم به تعداد زیاد، زیبایی خاصی داشت.

آثار بكر باستاني

آثار باستانی این روستا نیز در بلندای زمین به حالت تپه ای نرم با بوته های چون سپند و خارشتر مشخص بود و کسی نمی‌دانست چه گنج و دفینه ای در آن نهفته است. روی آنها هنوز کشاورزی و کندوکاوی نشده و فقط ذره ای از خاک آن از لانه موش یا روباه بیرون زده بود که گاهی سکه و سفال شکسته قدیمی هم درآن مشاهده می شد.

زندگي و نيازهاي ساده اهالي

تمام هم وغم، برد و باخت زندگی‌‌مان برای تخم مرغ رنگی، دگمه، قاپ و امید و آرمان خانواده‌هايمان هم زایش دو قلوی گوسفندان بود. امیال و نیازهای انسانی، بسيار ساده، طبیعی بود و چرخ زندگی براي همه روان می چرخيد. همه چیز یکنواخت و یکرنگ بود و هیچ اختلاف چشمگیری وجود نداشت، اختلاف طبقاتــی فقــط با بــزرگی خانـه های گِلــی و قالاخ نمایان می گشت و نیازهای اساسی هم به راحتی تهیه و تامین می شد. ( مسکن با گِل، چوب – آب با کوزه – گرمایش با قالاخ – گوشت و لبنیات با چند گوسفند و مرغ – حبوبات و غلات با خیش و داس ) و برخی از نیازهای ضروری و غیرضروری دیگر همچون نفت، شکر، خرما، کبریت نیز در بقالی مشهدی قوچعلي و جلال با تخم‌مرغ به راحتی تهیه می‌شد و از فیش آّب، برق، گاز، تلفن ، قسط های سنگین مسکن، ماشین و چک های برگشتی و آثار بجا مانده از آنها خبری نبود.

تفاوت روز و شب هم کاملا مشهود بود و درهم آمیخته نبود ( شب هنگام خواب، استراحت و آرامش ) ، ( روز زمان کار وفعالیت)، از عوارض زندگی ماشینی و شهری مانند تلویزیون، موبایل های مختلف، نوبت‌های طولانی کاری خبری نبود، اعضای خانواده شب هنگام، همه با هم دور کرسی جمع و گرم می شدند بعد از صرف شام با قصه امیرارسلان یا حتی «بدیلی بیدان و دانه گودان» به خواب عمیق و آرام فـرو می رفتند و سحرگاهــان هم با ترنم صبحگاهی خروس یا هدهد بیدار می شدند و زندگی دوباره ای آغاز مي‌شد و این چنین زندگی ساده و زیبا بدون درد، غم و نگرانی ادامه می یافت.
یاد باد آن روزگاران یاد باد…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- گوَن : گیاه خاردار که دارای ساقه های ستبر و محكم بود كه در سقف خانه استفاده مي‌شد بخاطرخاردار بودن امكان نفوذ موش نمي‌شد.

2 – بدیلی بیدان و دانه گودان: داستانی بود که موقع خواب به بچه ها می گفتند محتوایش چنین می شد که بدیلی بیدان در موقع آوردن آب، پایش می شکند ومی فهمد که در مقابل خیلی چیزها ضعیف است .
——————————————————————————————————————————————————————————————————————————–
تشکرو قدر دانی میگردد ازآقای سرخان قانع گرده.

این نوشته در مطالب خواندنی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

5 دیدگاه دربارهٔ «خاطرات روزهاي شيرين روستای گرده (نوشته آقای سرخان قانع گرده)»

  1. سیفعلی فصیحی می‌گوید:

    خیلی عالی است
    ِِِِِِِِِِِِِِیاشا

  2. بهبودی می‌گوید:

    با تشکر ازآقای سرخان قانع گرده،
    بسیار زیبا توصیف کرده بودید.

  3. محمدصبوری می‌گوید:

    باتشکرازآقای سرخان قانع توصیف عالی بود

  4. ج_ محمدی می‌گوید:

    ياشا قارداش، چوخ لذت آپاردیم
    شهریارین حیدرباباسی بیر آیری ادبیات و بير آ یری باخش و آ یری اولکه ده

  5. شیرینعلی سیفی نوشنق می‌گوید:

    به نام خدا
    «به راستی چه زود گذشت»
    با سلام دوست عزیزم جناب اقای قانع پس از ان که نوشته هایت را به دقت خواندم بی نهایت خوشحال شدم از اینکه پلی از حال به گذشته زده بودید خوب بود چیزی که در کلیت نوشته ها برجسته بود و نظرم را جلب کرد روحیات زلال و ناتورالیستی شما بود که در سرتا سر متن با قدرت هرچه تمام تر موج میزد وبه جرات میتوان گفت که صفا و صمیمیت مردم ان دوران را مثل طبیعت بکر در ذهن خواننده تداعی و زنده میکرد از این که خاطرات خود را به ایپزودهای جداگانه دسته بندی کرده بودید جالب بود به این جهت که هم خواندن متن را اسان و هم خواننده را برای ادمه مطالعه مشتاق میکرد.
    «روز وصل دوستداران یاد باد» حافظ
    با ارزوی توفیق هرچه بیشتر برای دوست عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *