نوشته پرویز اسرافیلی گرده
از آقای سرخان قانع تشکر میکنم محبت فرموده از داستان گرده دفاع کرده است و با کمال احترام از انتقاد آقای ستوده استقبال کرده و نوشته های خارجی ها را حذف کرده ام و ایشان را دعوت میکنم نوشته های معتبر ایرانی ها را درباره شاهان قاجار خوانده و نظر خود را در سایت گرده بنویسند. خانواده ما نسبت فامیلی با خانواده ستوده دارد یکی از زنان جد من بدل بیک دختر فضل اله بیک بود و در داستان گرده نوشته ام .
چند تا از نوشته های ایرانی ها در باره شاهان قاجار
محمدحسن پورقنبر
دلايل اضمحلالِ حکومت قاجار را مي توان از ابعاد مختلف، واکاوي نمود. يکي از جوانبي که مي شود به اين مسئله نگاه کرد، از بُعد اجتماعي و با تکيه بر ناامني و اختلالاتِ موجود در جامعه ايران در آن برهه زماني است. در اين مقاله، سعي شده با آوردنِ نمونه هايي از ناهنجاري و عدم امنيتِ اجتماعي در ايران، طي دهه هايِ پاياني حکومت قاجارها، اين موضوع تشريح گردد.
سطح زندگي مردم ايران که با تداوم حکومت قاجار، به دلايلِ داخلي و خارجي، سير نزولي ميپيمود1، در دهۀ منتهي به انقلاب مشروطه (1324-1314 هجري) که مصادف با سلطنت پادشاه ضعيفالنّفسي همچون مظفرالدين شاه بود، با افزايش اختلالات اجتماعي مانند راهزني، رشوهخواري و فقر اقتصادي مردم به وخامت گراييد2. در واقع، ضعفِ اراده و عدم اقتدارِ پنجمين شاه قاجار، به تشديد اين بحران دامن زد، و عواملِ حکومتي، نقش مهمي در ايجادِ اين شرايط اسفناک ايفا نمودند. براي درک بهترِ بي عدالتي و ظلمِ عمّال حکومتي در حقِّ مردم بي دفاع، و اوضاع هولناکي که مردم ايران طيِ سلطنت مظفرالدين شاه مجبور به تحمّل آن بودند، نقلِ رواياتِ ذيل، بسنده بهنظر مي رسد.
اوّلين روايتِ تکان دهنده، مربوط به اَعمال يکي از پسران پادشاه وقتِ قاجار بود: «سالارالدوله از پسران شاه و حاکم بروجرد و عربستان (خوزستان کنوني) به مردم و خانوادهها ظلم و به زنانشان تجاوز مي کند3». مردم تحتِ ستم برخي نواحي که بهخاطر رخنه کردنِ فساد در ساختار حکومتي، مرجع قانوني براي دادخواستِ ظلم و ستم براي شان وجود نداشت، تنها راه چاره را پناهنده شدن به اماکن مقدس مذهبي مي ديدند: «يکي از برادران شاه که حاکم کاشان است چنان به مردم ستم کرده که به قم رفته در حرم بست نشستند4». ميزان بيعدالتي به حدّي رسيد که مردم برخي نواحي مرزي، حتي فرار به خارج از قلمرو حکومت را به ماندن در زادگاه و کشورشان ترجيح دادند، چنانکه اين موضوع براي بسياري از اهالي قوچان که از جور حکّام محلي، به آخال در مرز روسيه گريختند5، صِدق ميکند. البته بعضا حکومت در برابر اين عمّال ظالم خود، عکسالعملهايي نشان مي داد، اما به هيچوجه کافي بهنظر نمي رسيد. براي نمونه، وقتي که شاه از سوء رفتار يکي از پسرانش (حاکم همدان و مناطق مرکزي کنوني)، مبني بر ظلم به مردم، گرفتن پولشان، هتک ناموس زنانشان و جمع کردن صدهزار تومان در مدتي کوتاه، مطلع گرديد، تنها اقدامي که انجام داد برکناري او از منصبش بود6، بدون آنکه هيچ گونه مجازاتي برايش درنظر گرفته شود.
در آن سو، مردم هم در مقابل اين همه بي قانوني و ناهنجاري بيکار ننشسته، و در برخي مناطق، عکسالعملهاي شديدي به وقوع پيوست. ماجرا ازين قرار بود که، مردم مشهد بر اثر ظلم حاکم اين شهر که از شاهزادگان قاجاري بود، شورش کرده و وضعيت براي شاهزاده قاجاري به اندازه اي وخيم گرديد که مجبور به فرار شد. شاه در ابتدا، درصدد سرکوب شورشيان برآمد، اما آن را غيرممکن يافته و مجبور به برکناريِ حاکم گرديد، اما مردم آرام نگرفته و از شدتِ خشم، قبرِ پدر حاکم وقتِ مشهد را آتش زدند، در حالي که بزرگترين شهر شرقِ ايران دچار ناآرامي و تلاطم بود، روسها به دولت ايران پيغام دادند که يا شورش را بخواباند و يا اجازه دهد تا دولت روسيه، ظاهرا بهمنظور حفاظت از اتباع خود در مشهد، وارد عمل شود7.
شاه نه تنها اقتدار لازم را براي کاستن از ميزانِ ظلم و تعدّي کارگزارانش نسبت به مردم ايران، نداشت، بلکه خودِ مظفرالدين شاه نقش مهمتري در تشديد اوضاع نابسامان کشور ايفا ميکرد. براي نمونه، وقتي در سال1322ق بهاي غلّه بسيار گران شده، و مردم در شرايط بسيار سختي قرار گرفتند، چنانکه علاوه بر قحطي، وبا نيز شايع گرديده بود و به خاطر اين مصايب، فقط در تهران، بيست هزار تن جان سپردند، مظفرالدين شاه، مصرّا در فکرِ سفر دوم خود به اروپا بود، ميزان سماجتِ او به اندازه اي بود که حتي اظهار نمود: «هر کس ممانعت از اين سفر من کند، دشمن من است و نزد من مغضوب خواهد شد. حکماً بايد از روسها قرض کرده، مرا به سفر فرنگ روانه کنيد8».
علاوه بر شاه، اطرافيانِ او در رأس ساختار سياسي نيز افرادِ عمدتا فاسد بوده و فقط به منافع شخصي خود فکر مي کردند، يکي از آنان، صدراعظمِ وقت علياصغر خان امين السلطان بود. وقتي به او در مورد بحران مالي کشور، گسترشِ بيش از اندازه ظلم در جامعه هشدار داده شد، در پاسخ، عنوان نمود که خودش به اندازه اي گرفتار حفظ موقعيتش است که فرصتِ رسيدگي به آن معضلات را ندارد9.
نویسنده: اسماعيل رزم آسا*
منبع: سایت علمی دانشجویان ایران
مشروطيت حاصل ظلم و ستم شاهان قاجار
به طور قطع و يقين اگر مردم جامعهاي در رفاه نسبي به سر برند و مشكل معيشتي نداشته باشند، جان و مال و ناموسشان در امان باشد و شرف و حيثيتشان مورد تجاوز قرار نگيرد، دولتمردانشان با ملت رفتاري محبتآميز داشته باشند، هرگز به انقلاب روي نميآورند؛ انقلاب زاييده ظلم و ستم است.
در دنيا كمتر ملتي وجود دارد كه به سرزمين آباء و اجدادي و سرمايه ملي خود بيعلاقه باشد و حتي به آن عشق نورزد. همه ملتها، به خصوص مسلمانان چنين روحيهاي دارند.
به تجربه ثابت شده كه در پيدايش هر انقلابي خسارتهاي جاني و مالي فراواني به بار ميآيد و به همين جهت آنهايي كه حب وطن دارند، حاضر نيستند كه به مملكتشان صدمهاي وارد شود، ولي وقتي كاسه صبرشان بر اثر ظلم و ستم زمامداران ستمكار لبريز ميشود، چارهاي جز انقلاب ندارند. نگاهي به انقلابهاي دنيا اين حقيقت را آشكار ميسازد.
در اصل جديد آمده است:
انقلاب مشروطيت ايران كه در يكصد سال پيش به وقوع پيوست، حاصل همان ظلم و جوري بود كه شاهان خودكامه قاجار و حكام مستبد آنها مرتكب ميشدند و براي جان و مال و ناموس مردم ارزشي قائل نبودند.
اصولاً بنيان سلطنت قاجار با شقاوت و بيرحمي همراه بود. وقتي به رفتار و كردار بنيانگذار سلسله قاجار با لطفعليخان زند و مردم كرمان نگاه ميكنيم، متوجه ميشويم كه چگونه ملت ايران در آن سالها اسير سرپنجه قهار اين مخنث كينهجو و عاري از رحم و شفقت بودهاند.
رفتار سبوعانه آقامحمدخان قاجار با اين شاهزاده ناكام در كرمان و خانواده وي و نيز با مردم كرمان به جرم مهماننوازي و پناه دادن به لطفعليخان، آن چنان وحشتآور و تكاندهنده است كه قلب هر انسان با احساسي را به درد ميآورد؛ گويا در قاموس اين خواجه نابكار، رحم و مروت وجود نداشته و آنچه بوده كينه و شقاوت، قساوت و بيرحمي بوده است.
آقامحمدخان در برابر ديدگان لطفعليخان زند با مادر و همسر و فرزندان اين شاهزاده مورد علاقه مردم، رفتاري ميكند كه به قول دكتر حسين بهزادي اندوهجردي، بايستي روزگار از آن شرمسار باشد!
منحصر به يك شهر و يك ايالت نبود، اين فرياد در همه جاي ايران از دست حاكمان جور و ظلم به آسمان پرستاره و كمستاره بلند بود، البته كه شدت و ضعف داشت. هر جا مردم آن ديار تن به ظلم ميدادند ميبايستي ظلم و جور بيشتري را تحمل كنند، هر جا بانگ اعتراضشان بلند ميشد و سر به شورش برميداشتند، حكام چاره كار را در عقبنشيني ميديدند. آنچه مسلم است در شهرهاي بزرگ و نقاط مرزي ملاحظه كاريهايي بود، ولي نه اينكه ظلمي نباشد.
علت اينكه ميبينيم در كرمان ظلم و تعدي بيش از نقاط ديگر بوده، به خاطر (ظلمپذيري) مردم در آن روزگاران بوده كه هرگز نميگفتهاند چرا نميزني؟ بلكه ميگفتهاند: (كمتر بزن) و به كمتر زدن قانع بودهاند.
تاریخ – تاریخ معاصر
شماره : 13940518000861
94/05/18 – 15:21
روایت آیتالله بروجردی از آخوند خراسانی
منش فکری و عملی آیت الله العظمی آخوند محمد کاظم خراسانی از رهبران مشروطیت درنجف اشرف، از جمله مقولاتی است که هنوز در کانون بررسی و نقد محققان قرار دارد. وی در گفت وشنود پیش رو به بازگویی و تحلیل رفتار نیای خویش در نهضت مشروطه ایران پرداخته است.
به گزارش خبرگزاری فارس، منش فکری وعملی آیت الله العظمی آخوند محمد کاظم خراسانی از رهبران مشروطیت درنجف اشرف، از جمله مقولاتی است که هنوز در کانون بررسی و نقد محققان قرار دارد. در گفت وشنود پیش روی، حجت الاسلام والمسلمین شیخ عبدالرضا کفایی خراسانی فرزند آیتالله حاج میرزا احمد کفایی خراسانی و نواده آخوند، به بازگویی و تحلیل رفتار نیای خویش در نهضت مشروطه ایران پرداخته است.
* مرحوم آیت الله العظمی آخوند محمدکاظم خراسانی، عمری را صرف پژوهشهای اصولی و فقهی کرد و در این زمینه صاحب جایگاهی والا و یگانه بود. چه شد که ایشان وارد عرصه سیاست و مشروطیت شد؟
در دوره قاجار حکام ستمگری چون ظلالسلطان که مقر حکومتش در اصفهان بود، اما در واقع در بخش اعظم ایران نفوذ داشت، از ظلم و تعدی به رعایا، هیچ چیزی کم نمیگذاشتند.
حکومت مرکزی هم که ضعیف بود و همین امر باعث میشد حکام هر کاری که دلشان میخواست بکنند. حساب و کتاب و بازخواستی هم که در کار نبود. طبیعتاً اخبار این ظلم و جورها به مرحوم آخوند میرسید.
مرحوم حاج ملا هاشم خراسانی نقل کرده است که: در جریان مشروطیت به نجف و نزد مرحوم آخوند رفتم و ایشان ده هزار نامه از مردم ایران را به من نشان دادند که همگی شکایت از جور حکام بود!
پدرم میفرمودند: از سال 1321 قمری، شکایات مردم ایران از ظلم پادشاهان و شاهزادگان قاجار به گوش مراجع نجف میرسید، لذا مرحوم آخوند خراسانی، حاج میرزا حسین خلیلی، شیخ محمدحسین ممقانی و فاضل شربیانی جلساتی را بدون حضور کسی تشکیل میدادند و درباره مسائل مختلف ایران بحث میکردند تا راه حلی پیدا کنند.
فاضل شربیانی در سال 1322 و شیخ محمدحسن ممقانی در سال 1323 و قبل از قضیه مشروطه فوت کردند و همه مسئولیتها به دوش مرحوم آخوند و میرزا حسین خلیلی افتاد.
مرحوم آخوند فوقالعاده واقعبین بود و ابداً فکر نمیکرد یک روحانی فقط موظف است جواب مسائل شرعی مردم را بدهد و احترام آنها را جلب کند، بلکه عمیقاً معتقد بود باید به دردها و مسائل مردم رسید و برایشان راه چاره یافت. ایشان معتقد بود روحانی واقعی، از آنجا که از سویی عالم و آگاه و از سوی دیگر مهذب و متخلق است، بیش از هر کس دیگری صلاحیت این کار را دارد، لذا وقتی در جریان ظلمهایی که مردم را به ستوه آورده بود قرار گرفت، بدیهی است نمیتوانست بیاعتنا بماند.
تمام احکام شرع برای سعادت دنیا و آخرت مردم بیان شدهاند و بدیهی است وقتی حکومتی مجری این احکام نباشد، یک روحانی با نفوذی که در مردم دارد، باید برای رهایی آنان از جور حاکمان تلاش کند و صرفاً به درس و بحث نپردازد. به نظر بنده این یکی از عوامل برای دخالت مرحوم آخوند خراسانی در جریان مشروطیت بود…
*
رونمایی از کتاب حماسه ماندگار در دزفول
خوزستان در عصر قاجار
نوشته شده در آگوست 20, 2015آگوست 20, 2015
خوزستان در عصر قاجار
دوران قاجاريه را بايد براستي يکي از غَمبارترين دوران هاي تاريخي اين مرز و بوم دانست . مَصائب و بلاهاي طبيعي ؛ همچون وقوعِ توفان هاي مَخوف ، سيل هايِ مُخرّب و زلزله هاي ويرانگر ، بروز بيماري هاي مرگبار ؛ همچون وبا ، تيفوس و طاعون از يک سو و هجوم جبّارانِ ستمگرِ بيگانه به اين خطّه از سرزمين کُهنسالِ عزيزمان ؛
خوزستان در عصر قاجار
مشروح خبر
نمونه هايي از ظلم و استبداد شاهان قاجار
مشتي از خروار استبداد
1390/01/21
بزرگنمایی:
نمونه هايي از ظلم و استبداد شاهان قاجار
مشتي از خروار استبداد
سميرا افراسيابي
استبداد و خفقان سياسي در ايران در طول ساليان متمادي حاکميت حکومت هاي پادشاهي جزء لاينفک جامعه ايراني به شمار مي رود. از آنجايي که پادشاه عالي ترين مقام مملکتي به حساب مي آمد و مردم \\\”رعيت\\\” وي محسوب مي شدند بدون آنکه کوچکترين مسئوليتي متوجه شخص اول ممکلت باشد هر آنچه اراده مي کرد انجام مي داد و هر ظلم و ستمي که مي خواست در حق مردم روا مي داشت. اين رويه بويژه تا قبل از پيروزي انقلاب مشروطه که قوانيني نيم بند در حمايت از حقوق مردم به تصويب رساند و علي رغم تمام کاستي ها و ضعف هايش به عنوان نهادي مردمي تا حدود توانست بر استبداد لجام گسيخته مهاري هر چند ضعيف افکند بيش از پيش بود. ذکر
نمونه هايي از ظلم و ستم پادشاهان در دوران قاجار و به طور مشخص از تأسيس اين سلسله تا دوران حکومت محمد علي شاه مي توان مشتي از خروار ها ظلم و ستم پادشاه و استبداد بي حد و حصر پادشاهان باشد. لازم به ذکر است وقايع و نمونه هايي که در ذيل ذکر آنها خواهد رفت از منابع دسته اول و موثق دوران قاجار نقل مي شود.
اولين مورد به قساوت قلب آقا محمد خان قاجار اشاره دارد. در تاريخ منتظم ناصري تأليف محمد حسن خان اعتماد السلطنه آمده است: \\\”… از آنجا که اهالي کرمان راه خلاف پيموده و ميل به متابعت از لطفعلي خان کرده بود، بعد از ورود جنود شهرياري، امر به قتل عام شهر شد.\\\”
در ذيل وقايع سال 1213، يعني زمان حکومت فتحعلي شاه آمده است: \\\” … موکب معلي (يعني موکب فتحعلي شاه) به طرف عراق عجم عطف عنان فرموده و در منزل اروَنق تبريز محمد خان را مغلولاً به حضور مبارک آوردند و به موجب امر اعلي از حيله بصر عاري شد (يعني کور گرديد) همچنين در مورد رويداد هاي دوره فتحعلي شاه در باره چگونگي فتح خراسان و برخورد با خاندان افشار آمده است: \\\” … در ماه رمضان 1218، شهر مشهد مقدس فتح شد و نادر ميرزا، پسر شاهرخ ( نوه نادرشاه افشار) گرفتار گرديد و او را با جمعي از احفاد نادري در اواخر ذي القعده الحرام اين سال به طهران آوردند و به سياست رساندند (يعني اعدام کردند) … پسران و کسان نادر ميرزا بعضي از حيله بصر محروم محروم و برخي به صدمات عاجل و آجل گرفتار شدند\\\”
اقدامات وحشيانه و ظلم و ستم بي حد و حصر در دوره هر پادشاه و سلطاني در اين دوره به وضوح به چشم مي خورد.
ناصرالدين شاه قاجار نيز که نزديک به
نيم قرن بر اين مملکت حکمروايي کرد از قاعده مستثني نيست.
روايت شده است که شاه به حرم حضرت
عبد العظيم رفته بود. در مراجعت سرباز هايي که پرداخت مواجب شان ماه ها به تأخير افتاده بود و مي خواستند عريضه به شاه تقديم کنند از طرف ملازمان شاه با ضرب و شتم پس رانده شدند.
آنها نيز از غايت خشم و استيصال چند تکه سنگ به سوي نوکر هاي شاه پرتاب کردند. يکي از اين سنگ ها به کالسکه شاه خورد و اسب ها رم کردند.
به دستور شاه سربازان شاکي را (که ده نفر بودند) با دستان بسته به شهر آوردند و
همه شان را در حضور خود شاه با طناب خفه کردند.
اعمال وحشيانه اي که نمونه هايي از آنها در دوران قاجار ذکر شد هر گونه امنيتي را از مردم سلب نموده بود. آنچه در منابع ثبت و ضبط شده است بيش از آنکه نمايانگر ظلم و ستم بر توده محروم باشد از جنايات
فرا دست بر فرو دست در طبقات بالاي اجتماع اشاره دارد حال آنکه نه تنها ظلم و ستم فرادستان در حق فرودستان يعني توده مردم کم نبوده بلکه بسيار
شماره 47 مهرماه 1388
حكاياتي عبرتآموز از ستمهاي عصر قاجار
بزنيد تا من برگردم
يكي از نظاميان عصر قاجار و پهلوي كه مردي ظالم و ستمگر بود، جانمحمدخان سرتيپ است كه ملكالشعراي بهار در كتاب خود «تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران» درباره ستمگريهاي او به مردم مطالب بسيار نوشته است. در يكي از داستانهاي بهار درباره جانمحمدخان سرتيپ ميخوانيم:
«درباره جناب سرتيپ روايات فراواني موجود است. از جمله، روزي يك تن نظامي تيرهبخت مورد خشم سرتيپ قرار ميگيرد. سرتيپ امر ميكند او را ببندند و چوب بزنند. در اين حين او را پاي تلفن ميخواهند. وي به مباشر ضرب كه صفرعليخان نامي بود ميگويد: «بزنيد تا من برگردم». و خود ميرود و از پاي تلفن او را به تلگرافخانه براي مخابرة حضوري يا نقطهاي ميخواهند و او به عجله به تلگرافخانه ميرود. از تلگرافخانه پس از يكي دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه ميرود و ناهار ميخورد و ميخواهد استراحت كند. تلفن ميكنند، ميرود پاي تلفن، ميپرسد: چه خبر است؟
صفرعليخان ميگويد: حسبالامر نظامي را شلاق ميزنند. چه امر ميفرماييد؟ باز هم بزنند يا نزنند؟
سرتيپ ميپرسد: كدام نظامي؟
صفرعليخان ميگويد: قربان، همان نظامي كه صبح فرموديد شلاق بزنند تا من بيايم. چون تشريف نياورديد هنوز شلاق ميزنند.
سرتيپ ميپرسد؟ حالا نظامي در چه حال است؟
صفرعليخان جواب ميدهد: قربان، او مدتي است مرده است؛ ما به جسدش شلاق ميزنيم.
سرتيپ گفت: بس است، پدرسوختهها!»(1)
صدراعظم و شاكي
«اعتمادالدوله صدراعظم آغامحمدخان قاجار در مدت قدرت خود تقريباً تمام ايالات و ولايات ايران را بين كسان خود تقسيم كرده بود. روزي شخصي به شكايت نزد او آمد و اظهار كرد: حاكم شيراز از اقوام شماست با من بدرفتاري ميكند.
و آنگاه دلايل خود را ذكر نمود. اعتمادالدوله قانع شده، جواب داد: تو را به اصفهان ميفرستم.
آن شخص گفت: اصفهان هم در اختيار پسر برادر شماست.
اعتمادالدوله گفت: پس برو بروجرد.
مرد گفت: آنجا هم يكي از اقوام شما حكومت ميكند.
صدراعظم چند شهر ديگر را نام برد و آن شخص با ذكر نام حاكم، همان ايراد را تكرار كرد. سرانجام اعتمادالدوله متغير شده، گفت: به جهنم برو.
مخاطب جواب داد: آنجا هم مرحوم پدرتان هست.»(2)
* * *
مجازاتهاي مختارالسلطنه
«مختارالسلطنه يكي از حكام سرسخت و خشن دوره قاجار بود و تا مدتها خيابان مختاري و چهارراه مختاري در انتهاي خيابان اميريه به نام او نامگذاري شده و باقي بود. مختارالسلطنه براي كليه ارزاق تهران نرخبندي كرده بود. روزي مردي كه كاسة كوچكي ماست در دست داشت وارد دارالحكومه شد و از ميرزا عباس نامي كه نسبت به او اجحاف كرده و ماست ترش و گرانتر از نرخ مقرر به او داده بود، شكايت كرد. مختارالسلطنه مقداري از آن ماست چشيد و چون آن را متعفن و ترشيده يافت، سخت غضبناك شد و دستور داد ميرزاعباس را فوراً به دارالحكومه بياورند. مأموران با شنيدن اين فرمان بيرون رفته و بقالي را كه به نام ميرزاعباس ميشناختند به دارالحكومه آوردند. اما اين بيچاره هيچ گناهي نداشت و فقط از نظر اسم و شغل با آن ميرزاعباس كه از او شكايت شده بود، وحدت داشت.
ميرزاعباس را در حاليكه از وحشت و اضطراب ميلرزيد و بيخبر از همه چيز بود به درالحكومه آوردند. به محض آنكه آمدن وي را به مختارالسلطنه اطلاع دادند آتش غضب او زبانه كشيد و حكم كرد فوراً او را به سبزهميدان ببرند و در آنجا مقدار زيادي ماست به او اماله كنند.
ميرزاعباس بيچاره شروع به التماس كرد، ولي مأموران حتي اجازة حرف زدن به او نميدادند. بيچاره را جلوي چشم هزاران نفر و با زور شلاق به خاك كشيدند و مقدار زيادي ماست به او اماله كردند.
وقتي گزارش امر را به عرض حاكم وحشي و بيرحم تهران مختارالسلطنه رساندند، خنديد. وي انتظار داشت كه مرد شاكي كه با گردن كج در گوشهاي ايستاده بود از دارالحكومه بيرون برود؛ اما او از جايش تكان نميخورد. مختارالسلطنه پرسيد: «ديگر چه ميخواهي؟ بقالي كه از او شكايت كردي به مجازات رسيد. ديگر چه ميخواهي؟»
آن شخص گفت: من از اين ميرزاعباس شكايت نداشتم. كسي كه اين ماست بدبو و ترش را به قيمت گران به من فروخت ميرزاعباس ديگري است.
مختارالسلطنه با خونسردي به زبان آذربايجاني گفت: فرقي نهوار! يا بو ميرزاعباس يا او ميرزاعباس! (فرقي نداره! چه اين ميرزاعباس، چه آن ميرزاعباس!»(3)
* * *
از مكافات عمل غافل مشو
در عصر حكومت قاجار عده زيادي بيگناه به اتهام بابي بودن دستگير و مجازات ميشدند. اين بيگناهان اغلب كساني بودند كه به ظلم و ستم شاه و درباريان اعتراض و مردم را به قيام عليه آن حكومت جبار دعوت ميكردند. بسياري از مردم هم گير فراشان و مأموران حكومت ميافتادند و چون حاضر نميشدند به آنان رشوه دهند، مأموران به آنها تهمت بابي بودن ميزدند. يكي از نويسندگان قديمي سالهاي پيش، از خاطرات جواني خويش مطلبي را نقل ميكند. او ميگويد كه در جواني هنگام سفر به كرمان در قهوهخانهاي توقف ميكند و در آنجا پيرمرد بيماري را در سرداب ميبيند:
او در انبار قهوهخانه در گوشهاي افتاده بود. قهوهچي از باب ترحم، هر چند گاه يك بار به زيرزمين ميرفت؛ مقداري نان و كوزه آبي جلوي او ميگذاشت و از انبار ميآمد، آنچنان كه گويي حيواني را غذا ميدهد. زخمهايي هولناك تمام سر و صورت و بدن مرد بيمار را فراگرفته و او را از صورت يك انسان خارج كرده بود. وضع او به قدري نفرتانگيز و در عين حال ترحمآور بود كه واقعاً مثل «مرگ براي او عروسي است» در مورد وي مصداق كامل پيدا ميكرد. هيچكس او را نميشناخت و از گذشتهاش خبر نداشت. چند ماه بود كه در آن بيغوله افتاده بود و جان ميكند.
من از روي كنجكاوي به نزد وي رفتم و از او خواستم سرگذشت خود را برايم بگويد. او با چشمان بينور خود به من نگريست و آنگاه با صدايي كه گويي از اعماق چاهي بيرون ميآمد و انسان را به لرزه درميآورد گفت: جوان بودم كه نزد عمويم كه يكي از فراشان شاهي بود، شاگرد فراش شدم. حسبالمعمول ميبايستي مدتي بدون حقوق كار كنم تا پس از آشنايي به رموز كار، مواجب برايم معين كنند. در همان ماههاي اوليه محيط فاسد آنچنان مرا براي اخذ رشوه حريص كرد كه حدي نداشت؛ ولي كسي هنوز برايم تره خرد نميكرد.
يك روز ماه رمضان، نزديك افطار از يكي از كوچههاي محله سنگلج ميگذشتم. پيرمردي را ديدم كه كاسهاي كوچك محتوي مقدار كمي روغن در يك دستش بود و در زير بغل ديگرش چند عدد هيمة خشك گرفته و به سوي خانه خود ميرفت.
قيافة پيرمرد به قدري ساده و مظلوم به نظرم رسيد كه فكر كردم خواهم توانست به بهانهاي از او مبلغي رشوه دريافت كنم. جلو رفتم و گفتم: عمو، در اين محل دزدي شده و بايد هر كس را كه مظنون هستيم جلب كنيم و به فراشخانه ببريم. زود باش با من بيا! پيرمرد نگاهي به من كرد و گفت: فرزند، به من مظنون شدهاي؟ گفتم: بلي، بيا برويم. او ديگر چيزي نگفت و با من به راه افتاد. من انتظار داشتم كه به عجز و لابه بيفتد و با پرداخت مبلغي رشوه از من تقاضاي كمك كند؛ ولي او بدون آنكه حرفي بزند با من راه افتاد. گفتم: اگر دو ريال بدهي آزادت ميكنم. گفت: من نه پول دارم و نه كاري كردهام. مبلغ را به ده شاهي رسانيدم. اثر نكرد. ديدم بيفايده است، ولي رويم نميشد او را همينطور ول كنم. ميخواستم خواهش كند تا آزادش كنم، ولي هيچ حرفي نزد. بالاخره به فراشخانه رسيديم و وارد حياط شديم. خودم هم دچار ترس شده بودم كه اگر پرسيدند او چه كار كرده چه بگويم. ناگهان ديدم جنب و جوش غيرعادي به چشم ميخورد. چشمم به ناصرالدين شاه افتاد كه از طرف مقابل ميآمد و عدهاي فراش نيز اطرافش بودند. معلوم شد براي سركشي آمده است. مثل بيد ميلرزيدم. شاه جلوي من رسيد و نگاهي به من و پيرمرد كرد و گفت: پسر، اين مرد چه كار كرده است؟ در حاليكه زبانم گرفته بود گفتم: قربان، بابي است. شاه همانطور كه ميرفت گفت: طنابش بيندازيد! طنابش بيندازيد! هنوز حرف شاه تمام نشده بود كه دو سه نفر از فراشها جلو دويدند و طنابي به گردن پيرمرد انداختند و او را روي زمين كشيدند و به طرف چاهي كه وسط حيات فراشخانه بود بردند و او را كه ديگر خفه شده بود، به درون چاه انداختند و در چاه را گذاشتند و پي كار خود رفتند. هيچكس به من حرفي نزد و سئوالي نكرد. ظرف چند دقيقه حيات خلوت شد و جز من كسي باقي نماند و ديدم كاسه روغن ريخته و چوبها و هيمههاي او دور و بر چاه افتاده است. حالي به من دست داد كه گفتني نيست. پس از مدتي بيمار شدم و از آن موقع تا حال كه سي سال ميگذرد آوارة كوه و بيابانم. چند سال است كه اين زخمها تمام بدن مرا پر كرده و شب و روز آرزوي مرگ ميكنم، اما از مرگ خبري نيست.
حرفهاي آن مرد تمام شد و شروع كرد به گريستن و من مبهوت و حيران از نزد او رفتم. آري، اين يكي از نتايج تهمت است؛ به خصوص كه با اغراض شخصي توأم باشد.»(4)
* * *
خان اناانزلنا، تو هم اناانزلنا؟
غرور و خودخواهي و ظلم و ستمي كه خوانين و مالكان بزرگ ايران بر كشاورزان و روستاييان روا داشتند در همه عصرها و تاريخ اين سرزمين شگفتآور است. اما اين ظلم و ستم در اواخر دورة قاجار دو صد چندان شد. دكتر رضواني درباره غرور و خودخواهي خانها قبل از انقلاب مشروطيت مينويسد:
«در آن روزها مردم به طبقات مختلفي از قبيل خان، ميرزا، بيگ، ملا، سيد و رعيت تقسيم ميشدند. عرف و عادت، به مرور زمان هر طبقهاي را ميان طبقات مختلف ممتازتر از همه طبقه اعيان يا خانها بودند كه خودشان يا پدرشان يا جدشان به يكي از م قامات دولتي و ديواني رسيده بودند. خانها از هر حيث خود را از رعيت بركنار ميگرفتند و طبقات غيرممتازه را در حريم قدرت خود راه نميدادند. رعايا حق نداشتند به آنان تشبه جويند و از آنان در يكي از شئون زندگي تقليد كنند و در اين امر چنان پافشاري داشتند كه گاهي داستانهاي مضحكي روي ميداد: در شهرستان بيرجند – وطن نگارنده – دهي است به نام «خوسف». در آن روزها معمول يكي از خوانين خوسف آن بوده كه در نماز به جاي سوره قل هوالله، سوره قدر [يعني انا انزلنا] را تلاوت ميكرده. روزي يك فرد عادي، فارغ از قيد خاني و غافل از عادت خان، پهلوي خان به نماز ايستاده و پس از قرائت حمد، انا انزلنا را تلاوت ميكرد. خان چنان عصباني شد كه او را به باد دشنام و كتك گرفت و گفت: پدر سوخته…، خان انا انزلنا، تو هم انا انزلناه؟ تو همان قل هوالله آباء و اجدادي خود را بخوان.»(5)
پينويسها:
1- ملكالشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 2، انتشارات اميركبير، تهران – 1363، ص 243.
2- خواندنيها، سال 24، شماره 6.
3- همان، 16 دي 1340، به نقل از مجله ترقي.
4- همان، شنبه 18 خرداد 1342، ص 23.
5- دكتر محمداسماعيل رضواني، انقلاب مشروطيت ايران، انتشارات ابن سينا، تهران – 1352.
به نقل از: هزار و يك حكايت تاريخي
محمود حكيمي، انتشارات قلم، ج 2
-1از اسناد مرکزی کرمان : آقا محمد خان قاجار ۷۰ هزار نفر را در کرمان کور کرده و ۴۰۰۰ نفر را کشت. برای دستگیری شاهزاده عزیز زند لطفعلی خان، شهر را محاصره کرده و تمام نهر ها را با خاک پر کرد که مردم کرمان از گرسنگی و تشنگی به میرند. شاهزاده شجاع زند بخاطر اینکه تمامی ساکنان شهر در دست آق محمد خان کشته نشوند از کرمان آمده و با لشکر آقا محمد جنگ و پس از بر داشت چند زخم اسیر شد. آقا محمد او را به تهران برد . در تهران دستور داد به طویله تشنه و گرسنه انداخته و اصطبل بانان ، نایبان آخور و جلو داران آقا محمد او را تجاوز جنسی کردند. فردا او به پیش خان قاجار سفّاک که تا مغز استخوان از بی رحمی پر شده بود ، گفت « هان لطفعلی هنوز هم غرور داری ؟ به من تعظیم کن )» شاهزاده شجاع زند، مثل پلنگ زخمی که از شکنجه، گرسنگی ، تشنه و در اثر خونریزی زرد و ضعف شده بود توانست سر بلند کرده و گفت « ای اخته فرو مایه من از تو نمی ترسم » قاجار بی رحم دستور داد چشمهای او را کنده و بعد با شکنجه بکشند. شاهزاده عزیز مردم ایران را در تهران در امام زاده زید به خاک سپردند.
گردون به زمانه خاک غم ریخت دریغ با شهد طرب زهر غم آمیخت دریغ
از، دور فلک جور سرشت شیر زاده شیراز ز هم ریخت دریغ
-2اسناد مرکزی کرمان ( مرگ، نیستی و ویرانی نصیب کرمان و کرمانیان سال ۱۲۰۶ قمری)
– 3 قحطی در زمان قاجار در کرمان ، مردم پوست گوسفند، پشکل گوسفند و اسه خرما و تراشی نجاری میخوردند (فضل اله کرمانی ص ۱۹٫ وزیری ص ۷۴۰، باستانی ص ۲۴۴).
4- کشتن یحیی خان کلانتر از کتاب احمدی (ص ۲۹۷).
5- دکتر سید روحانی ( نهضت مشروطیت و بمباران مجلس بوسیله محمد علی میرزا ).
6 -از قاجار تا پهلوی از خبر گزاری بین المللی
7- دوره استبداد سیاه ( با با صفری ص ۲۸۸).
8 -اعدام کامران میرزا و اعدام میرزا رضای کرمانی. ( مسئول اعدام میرزا کرمانی به او گفت: پدر سوخته تو شاه را کشتی حالا به دارت میزنند. در جواب گفت پدر سوخته تو هستی اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشریح جنازه تو نخواهند رفت. برای اعدام من این همه تشریفات بر پا شده است.
9- فرشته حسین آبادی ( توتون، دخانیات و کار خانه دخانیات به انگلیسی ها و دیناری به مردم ایران نرسید. آیت اله محمد حسن شیرازی از سامره حکم صادر.
– 10شاهزاده قاجارعضدوالدوله : نوشت پس از دستگیری شاه زاده زند ، تمامی شاهزاده های دختر و همسران زند را فتحعلی شاه به عنوان تحفه جنگی به حرم سرای خود برد.
( عضدالدوله ص ۲۵- ۲۷).
11 -بنا به نوشته های دکتر داریوش جهانیان قاجار هزاران از زردشت ها را در یزد، برازجان و در تورک آباد قتل عام کردند . نام محل های این کشتار بنام قتل گاه در براز جان و ترک آباد و در یزد قبر محله است.

با درود و عرض أدب به آقاي ستوده و همشهري عزيز آقاي قانع،
جناب آقاي ستوده ، سايت گرده يك سايت كاملا فرهنگي است
و گردانندگان براي نگه داريش واقعا مجاني زحمت مي كشند.
و لطفا اين سايت را سياسي آش نكن ، همه از جنايتهاي كشورهاي
خارجي نسبت به كشورمان خوب اگاهند .
در تعجبم از فراماسون حرف مي زني ، حتما اين كلمه را يك جاي
شنيده اي چون اگه كمي سواد تاريخي و سياسي داشتي به اين
سادگي از اين كلمه استفاده نمي كردي، مسئله خيلي پيچيده تَر از
اينهاست.
متشكرام
با عرض سلام و احترام به همه دوستان عزیز م
سخن معروفی است که می گویند هر چیز از نازکی پاره می شود ظلم از کلفتی
خیلی خشنود هستم که دوباره در عالم مجازی بعد از مدتی از طریق سایت از حاصل تحقیقات ونوشته های دوستان عزیزم استفاده نمایم
جای بسی تشکر وقدردانی است مسلما هر چیزی که در پیرامون ما است نعمتی است بسیار با ارزش
حکومت قاجریه هم به خاطر ظلم بسیار به مردم ایران از هم متلاشی شد و منقرض گردید همان طور که در زمان ساسانیان به علت ظلم بیش از حد به مردم ایران حکومت ساسانی که آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود به علت عدم حمایت مردم ایران لشگر ایران با تمام امکانات و ادوات جنگی در مقابل سپاه اسلام شکست خورد و به زانو در آمد .
با تشکر فراوان سیفعلی فصیحی
آغاجی اؤز ایچین دن قورت یئییر
سیز لطفا گرده نین تاریخی نی یازین قاجارلار لا ایشینیز اولماسین
جناب آیدین لوطفا آیدین دانیشین!
گورک سیز نه دن ناراحات سینیز!