چيست اين آتش سوزنده كه در جان من است ؟
چيست اين درد جگر سوز كه درمان من است ؟
از دل اي آفت جان صبر توقع داري
مگر اين كافر ديوانه بفرمان من است
آنچه گفتند ز مجنون و پريشاني او
درغمت شمه اي ازحال پريشان من است
ماه را گفتم و خورشيد وبخنديد به ناز
كاين دو خود پرتوي از چاك گريبان من است
عالمي خوشتر از ان نيست كه من باشم و دوست
اين بهشتي است كه درعالم امكان من است
آمد ورفت و دلم برد وكنون حاصل وصل
اشك گرمي است كه بنشسته بدامان من است
كاش بي روي تو يك لحظه نمي رفت زعمر
ورنه اين وصل كه باز اول هجران من است
اندر اين باغ بسي بلبل مست است عماد
داستاني است كه او عاشق دستان من است
عماد خراسانی