۲۰ هزار جفت چشم ، فرش قرمز خان قاجار

۲۰ هزار جفت چشم ، فرش قرمز خان قاجار
________________________________________parvizesrafiligerdeh7.jpg

تاريخ درج خبر :

۲۰ هزار جفت چشم ، فرش قرمز خان قاجار
ترديدي نيست واقعه تاريخي حمله آقامحمد خان قاجار به كرمان و در آوردن 20 هزار جفت چشم در ميدان اصلي كرمان و جنايتي كه اين شاه سنگدل قجري در حق مردم اين خطه انجام داد از هولناكترين وقايعي است كه تاريخ بشريت بر خود ديده است.


نزديك به 230 سال از فاجعه قتل عام، تبعيد و كور شدن مردم كرمان به دست يكي از جلادان زمان يعني آقا محمد خان قاجار مي گذرد، حادثه اي كه كرمان را چشمخانه تاريخ ساخت.شاه قاجار پس از روزهاي محاصره كرمان وقتي كه توانست به كرمان وارد شود، دستور داد كه كوهي بلند از چشمان مردم كرمان پيش روي وي بسازند.و سرانجام شاه زند نيز پس از فرار به ارگ بم در اين منطقه دستگير و كشته شد.20 هزار جفت چشم مردم بيگناه كرمان به پاي شاه قاجار ريخته شد.به دستور وي تمام مردان شهر كور شدند و بيست هزار جفت چشم به وسيله سپاه قاجار تقديم خان شد البته، «سر پرسي سايكس» تاريخ نويش شهير اين تعداد را هفتاد هزار جفت مي داند.اين فاجعه منجر شد جوبي از خون توسط يكي از سفاكترين انسانهاي تاريخ بشيريت از چشمان مردم كرمان جاري شود و به اين ترتيب مردم كرمان همچنان از اين قاجار به عنوان يكي از منفورترين افراد ياد مي كنند. روي ميدان بزرگ/ تلي ازچشم فراهم گشته/ چشم لغزان در اشك/ چشم غلتان در خون/چشم بي ريشه و بند و پيوند/ چشم بي پلك و پناه/ تا فرو بنشاند/ خشم فرمانده فاتح در حلق/ كه نكردند سري خم پي تسليم بدو/ تلي از چشم كسان ساخته اند/ عبرت كور دلان/ ديده باني نگران در ظلمت…
اما با گذشت بيش از دو قرن از اين فاجعه تاريخي، خبرنگار مهر با هدف بازخواني دوباره اين برگ از تاريخ و واكاوي آن از زواياي مختلف با محمد علي گلاب زاده، پژوهشگر تاريخ و رئيس سابق موسسه فرهنگي كرمان شناسي به گفتگو نشست.
او كه در زمينه تاريخ كرمان، تاليفات بسياري را به دنياي كتاب و علاقمندان تاريخ عرضه كرده است، در اين خصوص اما مقاله اي جداگانه به رشته تحرير در آورده كه در آن نگاه ديگري به اين فاجعه دارد:فاجعه قتل عالم مردم كرمان توسط قاجار يكي از دهشتناك ترين فجايع تاريخ است اين فاجعه آنقدر بزرگ و دهشتناك است كه از ذهن تاريخ پاك نمي شود تاكيد مي كند كه عاقلانه نيست كسي بعد از اين مدت نسبتا طولاني، به نبش قبر بپردازد و بيان موضوعي را از سر بگيرد كه كليات آن را همگان مي دانند اما مي گويد: مگر اينكه در پس اين اقدام، هدف خاصي براي نسل جوان در نظر گرفته شده باشد.در لابه لاي حوادثي كه به شكل گيري آن فاجعه تاريخي منتهي شد، هزاران نكته باريكتر از مو وجود دارد و فايده تاريخ همين است و گر نه چه فايده كه با خواندن تاريخ بياموزيم كه مثلا «نادرشاه از نخود برشته خوشش مي آمد» و يا به قول محسن زيدآبادي، پيغمبر دزدان «چند فيل از زير سبيل اميراعظم مي گذشت».اين نوع برخورد با وقايع تاريخي چه دردي را از دلي بر مي دارد،: بر عكس، وقتي كه به عمق تاريخ مي رويم و به تجزيه و تحليل وقايع مي پردازيم آن وقت است كه شاخسار آگاهي جوانه مي زند و ما را بر آن مي دارد تا در بُعد عملكرد امروز، تصوير آينده را ببينيم.

تاریخ اردبیل
اردبیل در گذر گاه تاریخ نوشته بابا صفری
صفحه 128
در عهد جبّارانی، مثل ساعدالملک و امیر معزز گروسی و شجاع الدوله و دیگران ، که بنام حکمران از هر گونه اختیاری در این شهر بر خوردار بودند و بدون هیچگونه محکمه و قضاوت سر می بریدند ، دار می زدند ، به دهانه توپ می بستند و وقت بحمام رفتن کلفت آنها ، یا فصد سیر و سیاحت عیالاتشان ، مردم مجبور بودند « کر و کور و دور و رو به دیوار شوند» خیلی آسان بود که آنان را نیز به دست میر غضب به سپارند یا تسلیم چوبه دار کنند. چنانکه کسانی مثل مرحوم میرزا محسن امامزاده ، یا شادروان ملا امام وردی مشگینی ، بدان سرنوشت دچار گردیدند.« در صفحه 206 عکس آخوند بی گناه در بالای دار است».
لزوم احتیاط ایجاب میکرد که روشنفکران اردبیل در آن دوره بطور سّری گرده هم آیند و بر نامه های خود را ، که صرفاً کاشتن تخم آزادی و آبیاری و بارور کردن آن بود.
باقی مطلب را لطفاً در کتاب آقای با با صفری صفه 206- 207 – 203 و در کتاب خیاو یا مشگین نوشته ساعدی 1344 بخوانید.

اردبیل در گذر گاه تاریخ
صفحه 179
بدهانه توپ گذاشتن چوروغ بیک فولاد لو و فرخ بیگ خامسلو بوسیله شجاع الدوله حاکم اردبیل . پس از آن که توپ ها آتش شد بدن های آن دو تکه پاره گردید و هر قسمتی به سمتی افتاد و وقتی سر فرخ بیک در هوا بالا میرفت هنوز سخنانی که در آخرین لحظه بزبان آورده بود از دهانش قطع نشده بود . تاریخ اردبیل پر از حاکی ظلم و دست نشانده های محمد علی شاه است.

نوشته محمد دهقانی آرانی

دلخراش‌ترين جنايت حاکم دست نشانده قاجار
گفته مي‌شود: يكي از زشت‌ترين و دلخراش‌ترين جنايت‌هاي لشكريان نايب، توسط فردي به نام «غلام برزويي» در شهر سميرم اصفهان صورت مي‌گيرد. وي كه از نايب حسين، درجۀ سرهنگي گرفته بود، به اتفاق جمعي از مأموران زيردست خود، به منظور چپاول و غارت مردم سميرم به آن شهر مي‌رود. غلام، پس از انجام مأموريت خود، در حالي كه خسته است، وارد خانۀ يكي از اهالي مي‌شود. در آن خانه، جُز زن صاحبخانه، كس ديگري نبوده است. زن كه از ديدن مرد سرتا پا مسلح، بشدت ترسيده است، بلافاصله بساط چاي را براي ميهمان فراهم مي‌كند.
غلام برزويي، پس از خوردن چاي در ايوان خانه، دراز مي‌كشد تا استراحت كند. زن صاحبخانه، كودك خردسالي دارد كه به علت نامعلومي گريه مي‌كند. سروصداي كودك، غلام را ناراحت مي‌كند و از زن مي‌خواهد فرزند خود را خاموش كند. امّا كودك همچنان به گريه و سروصدا كردن ادامه مي‌دهد و فريادهاي غلام كه: «بچه را خاموش كن!» مانع گريه كردن كودك نمي‌شود. غلام كه از بهم خوردن خوابش بشدت ناراحت مي‌شود، از جا برمي‌خيزد، كودك را از دامان مادر مي‌گيرد، شير سماور را كه مي‌‌جوشد، توي دهان كودك بي‌گناه، باز مي‌‌كند و بدين ترتيب، او را براي هميشه خاموش مي‌كند. بعد هم به مادر دستور مي‌دهد كه «حق بيرون رفتن از خانه و سروصدا كردن» را ندارد.
غلام برزويي، سرانجام به مجازاتي كه شايسته اوست مي‌رسد. پس از هم پاشيدگي بساط چپاولگري و ياغيگري نايب حسين كاشي، او را دستگير مي‌كند و به ميدان بزرگ شهر كاشان مي‌آورند تا به دار مجازات بياويزند.
ده‌ها هزار نفر از مردم كاشان در ميدان اجتماع كرده‌اند. غلام را بالاي سكّويي كه به اين مناسبت ساخته شده بود، مي‌رسانند. قاضي حاضر در ميدان از غلام مي‌خواهد، گوشه‌هايي از جنايت‌هاي خود را شرح دهد. در ضمن از او مي‌پرسد: «از ارتكاب كدام جنايت‌هايت ناراحت شدي و دلت سوخت؟ غلام، ماجراي رفتن به سميرم و كشتن كودك را با تمام جزئياتش تعريف مي‌كند و مي‌گويد: «پس از اين جنايت بود كه دلم سوخت، البته نه براي كودك، بلكه براي مادرش كه كودك كشته شدۀ خود را در آغوش گرفته بود و جرئت بيرون رفتن از خانه و سروصدا را نداشت!»

مجازات بي‌سابقه جنايتكار حاکم قاجار
جمعيت حاضر كه بشدت ناراحت شده بودند و زناني كه با صداي بلند مي‌گريستند، صحنۀ دلخراشي به وجود آوردند. در اين هنگامن قاضي از غلام مي‌پرسد: «چه مجازاتي براي خودت قائل هستي و مناسب جنايت‌هايت مي‌داني؟»
غلام بي‌آنكه تغييري در چهره‌اش ديده شود، پس از مكثي كوتاه مي‌گويد: «به هر نفر از اين جمعيت، يك قيچي يا چاقو بدهيد، آنها گوشت بدن مرا ببرّند و هر تكّه از گوشت را به من بخورانند تا بميرم!»
چون كسي از جمعيت، حاضر به اين كار نيست، قيچي و چاقو را به خود غلام مي‌دهند و او در كمال قساوت، شروع به قيچي كردن گوشت بدن و به عبارت درست‌تر، مثلۀ خود مي‌پردازد و هر قطعه از گوشت را به دهان مي‌گذارد و مي‌بلعد.
جمعيت حاضر كه بسياري از آنها طاقت ديدن اين صحنه را ندارند از قاضي مي‌خواهند، زودتر غلام را به دار بياويزند و ماجرا را پايان دهند، و بدين ترتيب، مردم كاشان، شاهد يكي از بي‌نظيرترين مجازات يك جنايتكار در شهر خود بودند.

نايب حسين، مزرعه مي‌خواهد.
بقيۀ ماجراها را از زبان «قدسيه خانم» شرح مي‌دهيم؛ با اين توضيح كه: بيش از پنجاه سال از زماني كه مادرم – قدسيه – اين رخدادهاي شگفت‌‌انگيز و عبرت‌آموز را برايم تعريف كرده است، مي‌گذرد. امّا پنداري آن شادروان، هم اكنون رو به رويم نشسته و با لهجۀ شيرين و محلّي آران و منطقه كوير، ماجراها را بطور دقيق و بي‌آنكه مطلبي را ناگفته بگذارد، شرح مي‌دهد. آيا اين موضوع با حافظۀ نسبتاً خوب من بستگي دارد و يا مطالب، آنقدر جذاب و شيرين بوده كه نمي‌توانسته فراموش شود. به هر حال، با طلب رحمت واسعۀ خداوند براي مادر بزرگوارم به تشريح بقيۀ رويدادها مي‌پردازم. ضمن اينكه عقيده دارم، بسياري از مطالب عنوان شده، بخشي از تاريخ در بيش از يكصد سال اخير است و با اين اميد كه مورد استفادۀ همگان بويژه دانشجويان پژوهشگر قرار گيرد.
نايب حسين از محل ياغيگري، چپاول و غارت اموال مردم به ثروت هنگفتي رسيده است، در مركز فرمانروايي او در كاشان – خيابان منشعب از ميدان درب عطا – محل سابق گروهان ژاندارمري (كه البته اكنون وضعيت اين ساختمان و كاركرد آن را نمي‌دانم.) ده‌ها تن از افسران و مأموران او همواره حضور دارند و تمام فرامين و دستورات نايب و فرزندانش از همين ساختمان صادر مي‌شود.
اردوي مأموران مسلح نايب حسين در قلعه‌اي به نام «قلعۀ كرشايي» استقرار يافته است. اين قلعه به طرز عجيبي ساخته شده و نفوذ در آن براي مهاجمان و نيز مأموران دولتي غيرممكن است.
قلعۀ كرشايي را – شايد به تقليد از قلعه‌هاي حسن صباح – ديوارهاي قطوري دربرگرفته است. بدين معنا كه قلعه داراي هفت ديوار در فاصله‌هاي معين است. بين هردو ديوار، شن‌هاي كوير انباشته شده است، آن گونه كه شليك گلوله‌هاي توپ هيچ تأثيري ندارد و آسيبي به قلعه نمي‌رساند. در عين حال، برج‌هاي بلندي در فاصله‌هاي نه چندان دور، ايجاد شده كه با استقرار مردان مسلح بر بالاي برج‌ها، حركت هر جنبنده‌اي از دور، قابل تشخيص است.
مأموران اعزامي از مركز با تمام آلات و ادوات جنگي، بارها به قلعه نزديك شده و قصد استيلا بر آن را دارند، امّا هر بار بي‌آنكه نتيجه‌اي بگيرند با به جا گذاشتن چند كشته و مجروح، ناگزير به عقب‌نشيني و ترك صحنه مي‌شوند.
در وسط قلعه، چشمۀ‌ آبي وجود دارد. آب اين چشمه از چاه‌هايي كه در فاصله‌اي دور از قلعه حفر شده، تأمين مي‌شود. چاه‌ها داراي آن چنان پوشش‌هايي است كه محل آنها براي كسي قابل تشخيص نيست.
قلعه داراي انبارهاي متعددي است كه ملزومات كافي در آن انباشته شده و در صورت حملۀ مهاجمان، افراد مسلح درون قلعه، از نظر آب و غذا و سلاح، هيچ كمبودي احساس نمي‌كنند.

این نوشته در مطالب خواندنی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *